1359.10.16: تفاوت میان نسخهها
بدون خلاصۀ ویرایش |
|||
(یک نسخهٔ میانیِ همین کاربر نمایش داده نشده است) | |||
سطر ۷۵: | سطر ۷۵: | ||
فرمانده عمليات سپاه سوسنگرد ، ص1 . </ref> | فرمانده عمليات سپاه سوسنگرد ، ص1 . </ref> | ||
عقبنشيني نيروهاي زرهي و بخصوص سرعت آن، موجه و طبيعي به نظر نميرسيد | عقبنشيني نيروهاي زرهي و بخصوص سرعت آن، موجه و طبيعي به نظر نميرسيد | ||
زيرا تهديد چندان عاجلي مشهود نبود ؛ از اين رو در توجيه آن، دلايل متفاوتي مطرح شد. برادر | |||
كريمپور، فرمانده گردان عملكننده سپاه، در اين باره ميگويد : « حدود ساعت 4 بعد از ظهر | كريمپور، فرمانده گردان عملكننده سپاه، در اين باره ميگويد : « حدود ساعت 4 بعد از ظهر | ||
تانكهاي خودي در مقابل دستور مقاومت، از تمام شدن مهمات و … سخن ميگفتند و اظهار | تانكهاي خودي در مقابل دستور مقاومت، از تمام شدن مهمات و … سخن ميگفتند و اظهار | ||
سطر ۱۸۳: | سطر ۱۸۳: | ||
Britain , Brassag’s Defence ) , 5 Jan 1981 . | Britain , Brassag’s Defence ) , 5 Jan 1981 . | ||
17. روزنامه جمهوري اسلامي ، 17/10/1359 . </ref> | 17. روزنامه جمهوري اسلامي ، 17/10/1359 . </ref> | ||
==گزارش - 764== | ==گزارش - 764== | ||
دزفول، در ساعات اوليه روز زير آتش توپخانههاي دور برد دشمن قرار گرفت كه باعث | دزفول، در ساعات اوليه روز زير آتش توپخانههاي دور برد دشمن قرار گرفت كه باعث | ||
سطر ۲۴۳: | سطر ۲۴۴: | ||
ببينند به حسب فطرتشان ـ فطرت صحيح است ـ خوب به حسب فطرت، عاشق يك همچو | ببينند به حسب فطرتشان ـ فطرت صحيح است ـ خوب به حسب فطرت، عاشق يك همچو | ||
دولتي خواهند شد. » ايشان همچنين با برشمردن تحولي كه در مردم ايران بوجود آمده، فرمودند : | دولتي خواهند شد. » ايشان همچنين با برشمردن تحولي كه در مردم ايران بوجود آمده، فرمودند : | ||
« اين تحولي كه الان در ايران پيدا شده اصلاً نظير ندارد اين تحول، كه در ظرف مدت كوتاهي، | |||
يك ملتي كه توي فسادها داشت زندگي ميكرد يكدفعه متحول شدند به اينكه داوطلب شدند | يك ملتي كه توي فسادها داشت زندگي ميكرد يكدفعه متحول شدند به اينكه داوطلب شدند | ||
براي جنگ، داوطلب شدند براي شهادت و خوشحالي ميكنند، گريه ميكنند … اميدوارم كه اين | براي جنگ، داوطلب شدند براي شهادت و خوشحالي ميكنند، گريه ميكنند … اميدوارم كه اين | ||
سطر ۲۸۸: | سطر ۲۸۹: | ||
13 ، ( تهران : مركز مدارك فرهنگي انقلاب | 13 ، ( تهران : مركز مدارك فرهنگي انقلاب | ||
اسلامي ، بهمن 1362 ) ، ص ص 263. 254 . </ref> | اسلامي ، بهمن 1362 ) ، ص ص 263. 254 . </ref> | ||
==گزارش - 769== | ==گزارش - 769== | ||
در ادامه تشنجاتي كه تقريباً تمامي كشور را پوشانده است، امروز نيز مشهد شاهد | در ادامه تشنجاتي كه تقريباً تمامي كشور را پوشانده است، امروز نيز مشهد شاهد |
نسخهٔ کنونی تا ۱۳ فوریهٔ ۲۰۲۳، ساعت ۱۰:۵۴
روزشمار جنگ سال 1359 1359.10.16 | |
---|---|
نامهای دیگر | شانزده دی |
تاریخ شمسی | 1359.10.16 |
تاریخ میلادی | 6 ژانویه 1981 |
تاریخ قمری | 29 صفر 1401 |
گزارش - 763
به دليل آنكه عقبههاي اصلي دشمن در منطقه (سه راهي جوفير و پادگان حميد)، آسيب نديده بود و طبق طرح مانور، تصرف آن ميبايست در دومين مرحله عمليات انجام ميگرفت، عراق همچنان از امكان تحرك و تقويت نيروي لازم برخوردار بود ؛ از اينرو برخي گزارشهاي امروز حاكي از تجمع تعدادي از تانكها، نفربرها، خودروها و وسايل مهندسي در كنار عدهاي نيروي پياده در اين دو نقطه بوده است. [۱] طبق طرح عملياتي، مرحله دوم حمله در ساعت 8 صبح امروز شروع شد. در اين عمليات، نيروهاي زرهي و پياده به سوي حميد و جوفير اقدام به پيشروي كردند ؛ نيروهاي سپاه حدود يك كيلومتر جلوتر از نيروهاي زرهي پيش ميرفتند. [۲] يكي از برادران شركت كننده در اين عمليات، ميگويد : « صبح عمليات روز شانزدهم، برادر حسين علمالهدي، تحليلي داشت مبني بر اين كه ما بايد امروز به ياري خدا، كاري كنيم كه اين عراقيها را از پادگان حميد خارج كنيم، چرا كه اگر اين عمليات انجام نشود، ممكن است فردا براي دشمن نيرو برسد و كمك كند كه حتي آنچه به دست آوردهايم از دست برود. برادر علمالهدي در ادامه گفت : بايد نيرو بدهيم و به ارتشيها روحيه بدهيم تا بيشتر جلو بيايند و حركت كنند ؛ بايد خودمان جلو برويم و خودمان را فدا كنيم تا پيشروي آنها هم وسيعتر شود ؛ وقتي كه ما را جلوتر ببينند، آنها هم جلوتر ميآيند. با توجه به اين تحليل، برادر علم الهدي و بچههاي دزفول از سمت راست جاده و بچههاي اهواز و هويزه از سمت چپ جاده، در امتداد همديگر حركت كردند. » [۳] ساعتي بعد، آتش دشمن شدت گرفت، چنانكه پيشروي با اشكال مواجه گرديد و سپس متوقف شد. از نوع آتش دشمن، مشخص بود كه از تمام امكانات حتي گلولههاي تانك و موشكهاي ضد تانك (ماليوتكا)، براي ايجاد ميدان آتش استفاده ميكند. [۴]حدود ساعت 2 بعد از ظهر، دستور موكد پيشروي از بيسيمها شنيده ميشد، اما بعد از حدود 500 متر پيشروي، حملات هواپيماهاي دشمن، آن را متوقف كرد. با وجود آنكه ساعت 4 بعد از ظهر نيز دستورات صادره همچنان تاكيد بر مقاومت شهيد سيد حسين علمالهدي و ايستادگي داشت، دقايقي بعد، عقبنشيني سريع نيروي زرهي، منطقه را از گردو غبار پوشاند ؛ اين درحالي بود كه نيروهاي پياده سپاه در منطقه مانده بودند. [۵] عقبنشيني نيروهاي زرهي و بخصوص سرعت آن، موجه و طبيعي به نظر نميرسيد زيرا تهديد چندان عاجلي مشهود نبود ؛ از اين رو در توجيه آن، دلايل متفاوتي مطرح شد. برادر كريمپور، فرمانده گردان عملكننده سپاه، در اين باره ميگويد : « حدود ساعت 4 بعد از ظهر تانكهاي خودي در مقابل دستور مقاومت، از تمام شدن مهمات و … سخن ميگفتند و اظهار ميكردند كه نميتوانيم بمانيم ومقاومت كنيم ؛ چند دقيقه بعد، دستور داده شد يك خيز عقبنشيني كنيد. » [۶] محمد خليل غرض دُرّي، اعزامي از سپاه شيراز، در اين باره ميگويد : « قرار بود به نفربرهاي جلوتر از مقر توپخانة تصرف شدة عراق، مهمات برسد، به آنها گفته شد كه يك خيز به عقب برگشته، در اين مقر استقرار يابند و پس از تجديد قوا، مجدداً جلو بروند. ما در نقطهاي قرار داشتيم كه نفربرهاي ياد شده جلوي ما و تانكهاي چيفتن لشكر قزوين، پشت ما بودند ؛ بازگشت نفربرها جهت استقرار در مقر ياد شده، سبب شد كه تانكهاي چيفتن تصور عقبنشيني كنند و آنها نيز اقدام به بازگشت نمايند. » [۷] گزارش اطلاعات عمليات سپاه خوزستان حاكي است : « به نظر تيمسار فلاحي، كه همان شب در ستاد لشكر 92 ابراز شد، فرمانده تيپ به توپخانه يك خيز عقبنشيني داده و بقيه هم اشتباهاً عقب نشستهاند. » [۸] در هر صورت، اين عقبنشيني باعث شد عدهاي از نيروهاي پياده سپاه، كه حدود 5/1 تا 2 كيلومتر جلوتر از نيروهاي زرهي قرار داشتند و از اين اقدام مطلع نبودند، در منطقه جا مانده و به محاصرة دشمن بيفتند. [۹]در اين حال نيروهاي زرهي بسرعت خود را به ناحيه كرخهكور رسانده، قصد داشتند از رودخانه هم عبور كنند و به شمال آن بروند ؛ در اينجا عدهاي از مقامات نظامي و حتي شخص رئيس جمهور، مانع از عقبنشيني بيشتر آنها شدند. از سوي ديگر، با پيش آمدن اين وضع، نيروهاي پياده كه در محاصره ميافتند، با يك ستون تانك عراقي درگير شده كه تعدادي زيادي از آنها شهيد ميشوند. [۱۰] مسعود انصاري، يكي از بازماندگان اين محاصره، درباره اوضاع اين روز طي گزارشي مينويسد : روز 16/10/59 بود كه لشكر قزوين قصد پيشروي مجدد را در محور كرخهكور داشت، در آن روز فرمانده لشكر ساعت 8 صبح به علمالهدي، كه مسئول برادران در آن محور بود، گفت كه بچهها را جلو ببريد. علمالهدي هم به من (انصاري)گفت : « تمامي آر ـ پي ـ جيها را جمع كنيد و برادران با آرـ پي ـ جي و تعدادي نيز مسلح به تفنگ، جلو بروند. » ما هم طبق فرمان فرمانده لشكر و حسين علمالهدي، جلو رفتيم ؛ خود حسين نيز آمد. بعد در يكي از سنگرهاي عراقي، تا ساعت مقرر براي حمله مانديم ؛ ولي خبري از حمله نشد. حسين به من گفت : « اگر خبري از حمله نيست، ما هم كه نميتوانيم برگرديم، پس برنامهاي براي شبيخون بريزيم. » … ساعت 2 بعد از ظهر بود كه ميگهاي عراقي، پشتيباني ارتش را بمباران كردند ؛ در حين بمباران حتي يك ضدهوايي براي ميگها اجراي آتش نكرد، آنچنانكه حسين گفت : « مسعود ! مگر ميشود يك لشكر به اين وسعت، يك ضدهوايي هم نداشته باشد ؟ » يكي ديگر از مسائل اين بود كه فرمانده لشكر گفت : « بناست مثل روز قبل [ كه پيشروي شد ] فانتومها بيايند. » ولي در آن روز فانتومها نيامدند. بالاخره ارتش، تعدادي تانك چيفتن نو را بجا گذاشت ؛ ما خيال ميكرديم كه ارتش هنوز دارد مقاومت ميكند، ما هم در سنگر مانديم. … يكي از تانكهاي عراقي در جاده به بيست، سي متري ما رسيد ؛ حسين با اشاره به من گفت : « برجك تانك را بزن » من هم زدم و خود حسين تانك را زد. و دو تانك ديگر نيز با آرـ پي ـ جي زده شد و براي چند دقيقه پيشروي متوقف گرديد. در اين عمليات با وجود اينكه ما بيسيم در اختيار داشتيم، ارتش، عقبنشينياش را به ما خبر نداد. من خودم چندين بار معرف لشكر را صدا زدم كه : « جريان چيست ؟ » گفت : « بگوش باش » چند بار ديگر صدا زدم، گفت : « تيپ 1 دارد تغيير موضع ميدهد. » بعد از چند دقيقه يك بار ديگر نيز صدا زدم، اصلاً ارتباط ما قطع شده بود ؛ تا اينكه محاصره شديم. همة بچهها مقاومت كردند، چنانكه در كانال كوچكي كنار جاده، 51 تا 53 نفر شهيد شده بودند. من مقداري از كانال را رفم ولي چون آتش آنها زياد بود، مجبور شدم بخوابم تا شب شد ؛ از كنار كرخهكور به دهي رفتم، شب را در آنجا خوابيدم و صبح با ماشين به سوسنگرد رفتم. [۱۱] برادر عبيات، يكي ديگر از بازماندگان اين محاصره، نيز چنين ميگويد : آنجا بيابان بازي بود و تنها چيزي كه مشاهده ميشد بوتههاي علف بود. صداي انفجارهاي پيدرپي خمپارهها، توپها و رگبار شديد تيربارهاي تانك، آن دشت را پر كرده بود. برادران ما، در لابلاي بوتهها به شكل سينه خيز جلو ميرفتند، در حاليكه تيربارها بشدت مشغول شليك بودند و تيرها از همه طرف به سوي بچهها هجوم ميآوردند. منتهي براساس تحليلي كه برادر علمالهدي گفته بود و آن نيروي ايمان كه نقش اساسي در حركت برادرها داشت، برادرها جلو ميرفتند. دو، سه تانكي كه در نوك حمله بودند، خوب كار ميكردند طوري كه آتش آنها دقيق به اهداف يا به نزديك آنها ميخورد و اين ما را تسلّي ميداد. تا حدود ساعت 11 تا 12، آتش تانكها قطع شد و ما از اين نظر كه از لحاظ نظامي آنچنان خبره نبوديم، فكر ميكرديم كه عراقيها با تانكها عقبنشيني كردهاند و ديگر در تيررس تيرهاي تانك نيستند. بچهها ميگفتند : به اين دليل شليك نميكنند چون فاصله آنها زياد شده است. بطوركلي تغيير و تحولي در موضعي كه در جبهه بود، تا ساعت يك بعد از ظهر بوجود نيامده بود. پس از آن مشاهده كرديم تانكهاي عراقي در دشت پخش شدند و يك شكل نعلي را بوجود آوردند كه حدوداً40 تا 60 تانك بود ؛ در همين حين برادر حسين گفت : يكي از بچهها برود به ارتش اطلاع دهد كه اينها دارند شكل ميگيرند و ميخواهند حمله كنند. يكي از برادران براي اين كار رفت. برادر درويش و برادر حكيم از بچههايي بودند كه صبح رفتند و حال، مجدداً برگشته بودند. سراغ حسين را گرفتند ؛ گفتيم به سمت راست جاده رفته است. او گفت نيروهاي ما عقبنشيني كردهاند و صلاح اين است كه به عقب برگرديم. برادر درويش از جاده عبور كرد و پيش حسين رفت. در همين حال، عراقيها بر شدت آتش افزودند، اما توپخانه ما ضعيف شد. گفته شد هرچه آر. پي. جي هست بدهند جلو، يا آر. پي. جيزنها بيايند جلو. در حدود 20 الي حداكثر 30 گلوله آر. پي. جي در هر دو تل خاك بود. حمله عراقيها شروع شد و تصميمگيري براي عقبنشيني دير شده بود. بچهها آماده مقاومت بودند. حسين در تل خاك سمت چپ جاده بود كه او را ديدم. عدهاي از برادران كه اسلحه سبك داشتند به حالت سينهخيز و نيمخيز به سمت عقب ميرفتند، از جمله خودم بودم كه به عقب ميآمدم ؛ يك دفعه، پايم سوز كشيد، احساس كردم پايم به چيزي خورده است، در همان حال صداي برادر حكيم را شنيدم كه ميگفت : فلاني من تير خوردم. گفتم : اشكال ندارد، سعي كن بيايي عقب … برادر حكيم با حالت سينهخيز جلو رفت و از من فاصله گرفت ؛ من مجدداً با حالت سينهخيز به حركت خودم ادامه دادم تا به حكيم رسيدم در حالي كه ديگر جان در بدن نداشت … جلوتر رفتم، جسد دو تن ديگر از برادران را ديدم كه بر سر يكي از آنها تير خورده بود. [۱۲](ضميمه دارد ). گزارشهاي اوليه سپاه، آمار شهدا و مفقودين را بين 70 تا 90 تن ذكر كرده است. [۱۳]اما بعد اعلام شد كه 140 تن از نيروهاي زبدة انقلابي داوطلب بسيجي (از جمله عده اي از دانشجويان پيرو خط امام)و سپاهي، در اين ماجرا شهيد شدهاند. [۱۴] در اوضاع در هم ريخته موجود، تعدادي از پرسنل، تانكها و نفربرهاي خود را رها كرده و پا به فرار گذاشته و حتي برخي تانكهاي روشن را ترك كرده بودند. درهمريختگي ديگر، اينكه مهمات تانكها تمام شده بود ؛ ساعت يك بعداز ظهر، تيمسار فلاحي كه در منطقه در جريان اين امر قرار داشت، نامهاي براي ارسال مهمات به لشكر 92 فرستاد. البته در صورت ترتيب اثر دادن به نامه نيز 24 ساعت زمان لازم بود تا مهمات به منطقه رسيده و امكان بكارگيري آن توسط تانكها ميسر شود. ديگر اينكه حدود ساعت 3 عصر، هواپيماي اف ـ 5 خودي اشتباهاً مواضع خودي را بمباران كرد. سازمان و آرايش و نظم و ترتيب نيروها نيز دچار بيساماني بود، تا آنجا كه شب هنگام، تيمسار فلاحي اطلاع نداشت كه تيپهاي لشكرها در كجا مستقرند. در تاريكي شب، امكان عقب كشيدن برخي ادوات و تجهيزات به جا مانده وجود داشت ؛ اما مواردي كه كسي حاضر باشد به همراه چند نفر از برادران سپاه، نفربر جا ماندهاش را عقب بياورد، اندك و شايد منحصر به يك فرد بود. [۱۵] در روزشمار كتاب جنگ خليج (The Gulf War)، دربارة حوادث روز گذشته و امروز عمليات نصر (هويزه)آمده است : 3 يگان زرهي ايران بر روي زمين نرم و مرطوب به آهستگي پيشروي ميكردند. اين يگانها كه به دنبال يكديگر و در ستونهاي مجزا در مسيري خيلي باريك حركت ميكردند توسط هليكوپترهاي عراقي شناسايي شدند و درپي آن، عراقيها سه يگان زرهي را در مقابل آنها، در دشت آرايش دادند. روز بعد (16/10/59)قواي زرهي ايران با نيروهاي زرهي عراق، كه در خاكريزهاي خود مستقر شده بودند، درگير شدند و بزرگترين نبرد تانك پس از جنگ سال 1973 (1351)آغاز گرديد. هر طرف داراي بيش از 300 تانك بودند. ايرانيان درحين پيشروي تلاش ميكردند در مسير خود با بلدوزر خاكريز بزنند. تانكهاي ايراني درپي يكديگر پيش ميرفتند ؛ طولي نكشيد كه جنگ تانك و شليك توپ از فاصلهاي نزديك آغاز شد. تانكها رودر روي يكديگر قرار گرفتند و در حاليكه در خط مقدم، نبرد زرهي ادامه داشت، دو تيپ ديگر از لشكر زرهي عراق به سمت جناحهاي منطقة نبرد حركت كرده و قواي ايران را از سه جناح محاصره كردند. درگيري شدت گرفت و اولين تيپ زرهي ايران با از دست دادن 100 تانك، منهدم شد. [۱۶]
گزارش - 764
دزفول، در ساعات اوليه روز زير آتش توپخانههاي دور برد دشمن قرار گرفت كه باعث تخريب اماكن اداري و مسكوني شهر شد. [۱۷] آبادان نيز از روز گذشته، بطور متناوب زير آتش قرار دارد و مخازن پالايشگاه هنوز در حال سوختن است. [۱۸]
گزارش - 765
طي عمليات پاكسازي كه مشتركاً توسط سپاه و ارتش در 4 آبادي در محور سنندج ـ كامياران به عمل آمد، 4 نفر از ضد انقلابيون كشته و عدهاي زخمي شدند ؛ اين عمليات همچنين منجر به زخمي شدن 2 پاسدار شد. عمليات مشابهي نيز در دو روستاي مريوان، بدون درگيري انجام گرفت. در محور سقز ـ بانه ضدانقلاب قصد جلوگيري از جابه جايي يك ستون نظاني را داشت كه با شروع درگيري، ضدانقلاب ناچار به فرار شد. [۱۹]فرمانداري مياندوآب نيز گزارش داد : بين مهاجمان مسلح غيرقانوني و نيروهاي مسلح جمهوري اسلامي مستقر در محل پليس راه مياندوآب ـ مهاباد، درگيريهايي روي داد ؛ اين درگيريها تا ساعت 20 ادامه داشت و با درهم كوبيدن مواضع مهاجمان، آنان مجبور به عقبنشيني شدند. [۲۰]
گزارش - 766
استانداري خوزستان درباره اقدامات عراق براي جبران كمبود نيروي انساني در جبههها، خبر داد : « پليس كشور عراق به كليه يگانهاي تابعه طي بخشنامههايي دستور داده است كه همة افراد پليس پياده جهت آموزش زرهي و اعزام به جبهههاي جنگ، فوري ثبت نام و خود را به مديريت زرهي در بغداد معرفي نمايند. » [۲۱]
گزارش - 767
خسارتهاي ايران و عراق از آغاز جنگ تاكنون، در راديو قاهره به نقل از روزنامه الاهرام به صورت زير اعلام گرديد : طبق يك اعلاميه نظامي عراق، از آغاز جنگ اين كشور با ايران، نيروهاي عراقي تاكنون بيش از 8 هزار ايراني را كشته و پانصدوهشت هواپيماي نظامي ايران را سرنگون و بيش از هزار تانك را منهدم و هفتاد منطقه از تأسيسات نفتي را ويران كردهاند. در ادامه خبر با استناد به خبرهاي راديو تهران آمده است : از آغاز جنگ عراق با ايران تاكنون به دست نيروهاي ايراني، بيست هزار عراقي كشته يا زخمي، 215 هواپيما منهدم و پانصد مركز نفتي عراق ويران شده است. [۲۲]
گزارش - 768
امام خميني در ديدار با نخست وزير (محمد علي رجائي)و وزير ان كابينه، به مسائلي چون اختلافات داخلي و جنگ به نحو زير اشاره كردند : « گرفتاري امروز ما، همين اختلافاتي است كه مشاهده ميشود. شما هر چه كار ميكنيد اگر اختلافات را كوشش نكنيد كه رفع بشود، كارهاي شما را آن كساني كه بخواهند يك عيبي بگيرند به آن، عيب ميگيرند. هيچ شكي نيست اينهايي كه افتادهاند دور بازار و هر كوچه و اين طرف و آن طرف و سمپاشي ميكنند، آنها اين كارها را ميكنند و اگر شما در همان سطح بالا، اين اختلافات را كوشش كنيد كه با عقل و تدبير، در رفعش بسيار كوشش كنيد، انشاءا … يك آرامش رواني پيدا بشود و كارها در آن آرامش، زود انجام ميگيرد، بهتر انجام ميگيرد … مهم در نظر من اين اختلافاتي است كه مشاهده ميشود و ريشه خيلي زيادي هم ندارد، الا ريشههاي نفساني، بايد يك قدري اين مسايل را خودتان حل كنيد. در هر وزارتخانهاي اگر مثلاً اشخاصي باشند كه ميخواهند يك كارهاي چهاي بكنند، نگذارند كارها انجام بگيرد، با ملايمت، با تدبير آنها را به وظايفشان آشنا بكنيد و اگر يك وقت ديديد كه كسي است كه، نخواهد گذاشت، خوب، تصفيه بكنيد و اگر چنانچه كساني كه تصفيه شدهاند اشتباه بوده است، آنها را برگردانيد باز به محل خودشان تا خدمت بكنند و من اميدوارم كه انشاءالله هم نقائص رفع شود و انشاءالله اين جنگ هم به زودي تمام بشود و آن طوري كه ديروز صبح هم حتي گفته شد، پيشرفت زياد بوده است و من اميدوارم كه دنبال بشود اين وضع و آرام بشود مملكت، گرچه اينها نميگذارند به اين زودي ما آرام بگيريم، ممكن است يك جاي ديگر يك فسادي بكنند، لكن شما و ما بايد مصمّم باشيم، ملت ما بايد مصصم باشد به اينكه آن چيزي را كه به دست آورده است، از دست ندهد ؛ ما الآن آن چيزي كه به دست آورديم، ارزشش بيشتر از اين مقداري است كه ما از دست داديم … » ملاقات هيات دولت با امام خميني (16/10/59 ) امام خميني درباره نقش مردم و تداوم انگيزه آنان گفتند : « وقتي ملت فهميد كه يك جمعي دارند خدمت ميكنند و خودشان هم آن قبه و بارگاههايي كه زمان سابق بود، ندارند، آنها هم مثل مردم عادي دارند زندگي ميكنند، لكن شايد وضعشان خيلي هم كمتر باشد، مردم وقتي ببينند به حسب فطرتشان ـ فطرت صحيح است ـ خوب به حسب فطرت، عاشق يك همچو دولتي خواهند شد. » ايشان همچنين با برشمردن تحولي كه در مردم ايران بوجود آمده، فرمودند : « اين تحولي كه الان در ايران پيدا شده اصلاً نظير ندارد اين تحول، كه در ظرف مدت كوتاهي، يك ملتي كه توي فسادها داشت زندگي ميكرد يكدفعه متحول شدند به اينكه داوطلب شدند براي جنگ، داوطلب شدند براي شهادت و خوشحالي ميكنند، گريه ميكنند … اميدوارم كه اين تحول محفوظ باشد و مادامي كه محفوظ باشد آسيب نميبيند ؛ اينجا فرض كنيد كه دخالت نظامي هم بكنند هركاري بكنند آسيب نميبينند، من دست آخرش را ميگيرم كه خير آسيب هم ببيند و ما هم همهمان را از بين ـ خداي نخواسته ـ ببرند لكن ما تكليفمان را عمل كرديم … هيچ خوفي ما از اين مسائل نداشتيم و هيچ وقت هم از جنگ و نميدانم از اين ارعابهايي كه اينها ميكنند ما نبايد بترسيم، چرا بترسيم ؟ براي اينكه ما به تكليف داريم عمل ميكنيم و ما حقّيم وقتي كه حق هستيم چرا بايد بترسيم ؟ همان كلمهاي كه حضرت علي بن حسين به پدرشان عرض كردند بعد از اينكه فرمود كه خير كشته خواهيد شد و چطور، فرمود كه ما بحق نيستيم مگر ؟ گفتند چرا ما بحقّيم. گفت پس چرا بترسيم، ديگر ترسي نداريم ما، مسأله اينطوري است. » امام خميني همچنين امروز در جمع گروهي از اعضاي انجمنهاي اسلامي دانشجويان خارج از كشور و سفرا و كارداران ايران در ديگر كشورها گفتند : خوف اينكه ما اگر ساده رفتار كنيم، آنها با آن سفارتخانههاي آنها با آن وضعي كه دارد، ما در نظر آنها تحقير ميشويم، اين خوف را در خودتان راه ندهيد، بلكه شما با عملتان تحقير كنيد آنطور بناها و بنيادهاي ظلم و طاغوتي را، شما گمان نكنيد كه اگر چنانچه به طور ساده عمل بكنيد و سفارتخانه شما يك امر، يك جاي سادهاي باشد، يك مركزي باشد كه از آنجا علم و دانش و اخلاق صادر بشود، شما تحقير خواهيد شد ؛ خير، اين حرف، حرف غربزدههاست كه خيال ميكنند كه ما اگر مثل غرب نباشيم، ما تحقير ميشويم. ما الآن بنا داريم كه مثل غرب نباشيم و بنا داريم وابسته نباشيم و بنا داريم مستقل باشيم و آزاد باشيم و الآن ميبينيد كه آنهايي كه، ملتهايي كه تحت تأثير تبليغات امريكا و شوروي و ساير اذناب آنها واقع نشدند، همة آنها به نظر اعجاب و عظمت به شما نگاه ميكنند. عظمت انسان به لباس و كلاه و اتومبيل و نميدانم پارك و امثال ذلك نيست. انسان يك حقيقتي است كه حقيقت اگر بروز بكند شرافتمند است، عظمت دارد. شما مي بينيد كه بزرگترين افراد بشر انبياء بودند و سادهترين از همه هم آنها بودند ؛ در عين حالي كه بزرگتر از همه بودند و همه آنها را به بزرگي ميشناختند. در عين حال سادهترين افراد بودند در وضع زندگيشان، تمام انبياء اينطور بودند و تاريخ همه آنها را نشان ميدهد كه با وضع بسيار سادهاي عمل ميكردند و در صدر اسلام آن امر بسيار روشن است كه چه جور وضع داشتند … و در عين حالي كه وضعشان آنطور بود كه وقتي يك كسي از خارج ميآمد در مسجد رسولالله و اين افراد نشسته بودند، نميشناخت كه كدام يكي اينها رسولالله هستند، سؤال ميكرد كه كدام يكي هستيد ؟ براي اينكه نه بالايي بود، نه پاييني بود، دور مينشستند. اگر حصيري هم بود يا بوريابي بود من نميدانم لكن اين فرشهايي كه شما خيال كنيد، حتي اين فرشي ك شما زيرتان انداختيد نبوده است. آنوقت دور هم مينشستند وليكن عظمتشان عظمتي بود كه دنيا را تحت تأثير قرار داد. عظمت انسان به روحيت روح انسان است، عظمت انسان به اخلاق و رفتار و كردار انسان است، نه به اينكه اتومبيلش سيستم كذا باشد، نه به اينكه گارد داشته باشد، نه به اينكه خدمه داشته باشد اينها عظمت انسان نيست، اينها انسان را منحط ميكند از آن مقامي كه دارد … ما هرچه فرياد بزنيم كه ما اسلامي هستيم و جمهوري اسلامي هستيم، لكن وقتي ببينند ما را كه در عمل غير او هستيم، از ما ديگر باور نميكنند، وقتي ميتوانند باور كنند از ما، كه مايي كه ميگوئيم جمهوري اسلامي باشد و خود رفتار، اسلامي باشد، گفتار اسلامي باشد تا صادر بشود اين جمهوري اسلامي در ساير كشورها؛ صدور با سر نيزه صدور نيست، صدور با زور صدور نيست، صدور آن وقتي است كه اسلام، حقايق اسلام، اخلاق اسلامي، اخلاق انساني در اينجاها رشد پيدا بكند. [۲۳]
گزارش - 769
در ادامه تشنجاتي كه تقريباً تمامي كشور را پوشانده است، امروز نيز مشهد شاهد برخوردهايي بود كه برخي عناصر متشكل در پي ورود رئيس ديوان عالي كشور (آيتالله بهشتي) فراهم آورده بودند. خبرگزاري پارس در اين خصوص گزارش ميدهد : در پي ورود آيتالله بهشتي به مشهد و سخنراني ايشان در تالار رازي دانشكده پزشكي اين شهر، حدود صد نفر در حاليكه شعار درود بر بنيصدر ميدادند، در صدد بر هم زدن مراسم بودند ؛ ليكن كثرت جمعيت و بياعتنائي آنان باعث شد كه درگيري پيش نيايد. در تمامي اين صحنهها چهرههاي شناخته شدهاي از هواداران و اعضاء سازمان مجاهدين خلق شركت داشتند. همچنين در پايان سخنراني رئيس ديوان عالي كشور در مسجد لشكر 77 خراسان، عليرغم اخطارهاي مكرر فرمانده لشكر در پايان مراسم، عدهاي در حاليكه به حمايت از رئيس جمهور شعار ميدادند در خيابانهاي پادگان به راهپيمايي پرداختند، سپس بدون توجه به اخطار نگهبانان و با وجود بسته بودن در اصلي پادگان، از ديوارها و نردهها به خيابان مجاور پادگان ريختند و در خيابان بهار شروع به راهپيمايي كردند ؛ آنها همراه با جمعي از هواداران مجاهدين خلق كه از هنرستان صنعتي مشهد به راه افتاده بودند، از خيابان دانشگاه تا حوالي دانشكده پزشكي مشتركاً با شعارهاي متعدد، راهپيمايي را ادامه دادند … هم اكنون نيز گروههاي ديگري در سطح شهر ضمن در دست گرفتن پلاكاردها و پوسترهاي بزرگ آقاي رئيس جمهور، مانع حركت اتومبيلها شدهاند و از آنها ميخواهند كه فردا صبح ضمن تجمع در جلوي دانشكده پزشكي، به حمايت از آقاي بنيصدر دست به راهپيمايي بزنند. تعداد اين افراد در حدود هزار نفر تخمين زده ميشود. [۲۴]
گزارش - 770
فرمانده سپاه غرب كشور (محمد بروجردي)، به تحليل جنگ و علل آغاز آن پرداخت و گفت : اين جنگ پس از شكست ابرقدرتها در توطئههاي قبلي، روي داد ؛ توطئههايي كه يكي پس از ديگري براي جلوگيري از تثبيت و قدرتمندي جمهوري اسلامي، انجام ميشد ؛ كردستان يكي از آماجهاي اين توطئهها بوده است. وي افزود : آنها سپس جنگ را توسط عرا ق به ما تحميل كردند تا از اين طريق تسلط آنها بر نفت خوزستان تأمين شود و نيز به بهرهگيري از نارضايتي پديد آمده از اين جنگ، عليه جمهوري اسلامي بپردازند. خود صدام نيز سه فرمانده سپاه در غرب كشور (محمد بروجردي « شهيد » ) هدف و مقصد را دنبال ميكرد : اول اينكه خوزستان و مناطقي در ايلام و كرمانشاه را اشغال كند ؛ موضوع دوم، ماجراي باصطلاح خلق عرب بوده است و سوم اينكه نارضايتيهاي حاصله نهايتاً موجب وقوع كودتا بشود و صدام در هر سه مورد شكست خورد. آخرين امكانات عراقيها، ايجاد ستون پنجم در ايران است. وي افزود : عراق در تمام جبههها شكست خورده است ؛ در اوائل جنگ، با يك حمله ناگهاني بعضي مناطق كشور ما را اشغال كرد اما از آن به بعد، متوقف مانده است و هر روز توسط رزمندگان اسلام ضربه ميخورد. وي گفت : عراق طيف متنوعي از نيروهاي ضدانقلابي نظير : عزالدين حسيني، عبدالرحمن قاسملو، سردار جاف، ساواكيها و … را عليه نيروهاي انقلاب اسلامي در كردستان سازمان داده است. [۲۵]
گزارش - 771
صدام حسين در يك سخنراني به مناسبت ششمين سالگرد تأسيس ارتش عراق، به مسائل مهمي دربارة شروع و تداوم جنگ و نيز خواستههاي عراق و شرايط صلح اشاره كرد. وي ابتدا كوشيد براي تجاوزي كه توسط ارتش عراق صورت گرفته توجيهاتي ارائه كند ؛ او گفت : « فارسهاي نژادپرست همواره كوشيدهاند جنگ را به ميهن عرب منتقل كنند ؛ ارتش دلاور ما، در عراق براي اولين بار در تاريخ فعلي و پس از صدها سال تجاوز، توانست جنگ را به سرزمينهاي تجاوزكاران منتقل كند و با قدرت به جهان نشان دهد كه ارتش عراق در خدمت امت عرب است و از سرزمين و شرف اين امت و از سرزمين عراق نيز دفاع ميكند. » … وي ضمن ستايش از پيروزيهاي بدست آمده، اين تجاوز را سرآغاز دوران جديدي در حركت امت عربي خوانده و اظهار داشت : « اي رزمندگان، دلاور در اطراف اهواز، دزفول، آبادان، گيلان (غرب)و خفاجيه (سوسنگرد)، اي رزمندگان در قصرشيرين، مهران، سومار، محمره (خرمشهر)، و البستين (بستان)و در صحنههاي ديگر جنگ، ارزش تاريخي دستآوردهاي شما، در اشغال زمين يا آزادي آن يا جمعآوري نيروهاي دشمن متجاوز نيست، بلكه ارزش تاريخي دست آوردهاي شما اين است كه دوران جديدي را از حركت رواني و فعلي در تاريخ امت خود آغاز نموديد. » صدام حسين سپس در مورد آمادگي عراق براي تداوم جنگ و همچنين شرايط كشورش براي صلح گفت : « ما از خطرها نميترسيم و از حوادث ناگهاني واهمه نداريم، همه محافل دشمن فارسي، فكر كردند كه عراق نميتواند جنگ را ادامه دهد و ادعاهاي دروغين را در مورد جنگ رواج ميدهند ؛ لذا دشمن فارسي حاضر نيست حقوق ما را برسميّت بشناسد. من به آنها ميگويم و از طرف شما ميگويم : « اي برادران ! شجاعت و حماسه عراقيها موضع ترديد نبود، عراقيها آن را بطور بسيار عالي ثابت كردند. » وي افزود : « سرزمينها و حقوقي كه ايران آن را با زور غصب كرد بايستي به صاحبان شرعي عرب خود بازگردد و عراق آمادگي كامل دارد كه سرزمينهاي ايراني را، كه به زور اشغال كرده، به ايران بازگرداند بدين ترتيب راه حل عادلانه و شرافتمندانهاي براي دو طرف صورت ميگيرد و شرايط مناسب براي برقراري روابط عادي ميان ايران و اعراب، دور از كشمكشهاي تجاوزكارانه و توسعهطلبانه فراهم ميشود … ما از موضع قدرت بار ديگر دعوت خود را براي حل مشكلات ميان دو طرف با وسايل مسالمتآميز، طبق اصولي كه آن را ذكر كردم، اعلام ميكنم و بار ديگر آمادگي كامل خود را براي همكاري با هيئتهاي بينالمللي كه ميكوشند خالصانه به اين هدف برسند، اعلام ميكنم. » صدام در مورد مسائل داخلي ايران، كوشش كرد مواردي را به عنوان تضادهاي داخلي ايران ترسيم كرده و آن را مورد بهرهبرداري قرار بدهد ؛ وي گفت : « بايد خلقهاي ايران حكام ايران را محاكمه كنند تا بتوانند سرنوشت خود را به دست خود بگيرند و در كنار عراق و امت عرب زندگي كنند ولي ماداميكه دارو دسته حاكم در ايران به كارهاي خود ادامه ميدهد، ما هم به دادن درسهايي به آنان ادامه ميدهيم ؛ ما ميدانيم محافلي در داخل حكومت و خارج حكومت ايران وجود دارد كه ميخواهند با عراق در صلح زندگي كنند و روابط حسن همجواري با عراق و امت عرب برقرار نمايند و آثار سياست شاهنشاهي و سياست دارودسته حاكم در ايران را از بين ببرند … از خلقهاي ايران، كردها، بلوچها، آذربايجانيها و اعراب، ستايش و پشتيباني خود را از مبارزه آنها عليه طغيان اعلام ميكنم و از حقوق مشروع آنها پشتيباني مينماييم ؛ ما از فارسهايي كه با سياست توسعهطلبانه و تجاوز مخالفند، پشتيباني ميكنيم … » وي در آخر خطاب به نيروهاي مسلح عراق گفت : اي رزمندگان دلاور در سرزمين اهواز، قصرشيرين، مهران، در سواحل كارون و شطالعرب و در جبهههاي ديگر، درود بر شما و درود بر صبر و شكيبائي شما، بجنگيد اي دلاوران، خداوند با شماست و تاريخ در كنار شما خواهد ايستاد، چشمهاي عراقيها در انتظار كارهاي شماست … [۲۶]
گزارش - 772
در بازتاب سخنراني صدام، خبرگزاري فرانسه از بغداد گزارش داد : صدام از ايران خواست اختلافات دو كشور از راههاي مسالمتآميز حل شود. صدام علاقهمندي كشورش را در مورد همكاري سازمانهاي بينالمللي براي دست يافتن به اين هدف (حل جنگ از راههاي مسالمتآميز)، مورد تأكيد قرار داد. [۲۷]راديو بغداد ضمن گفتاري در همين زمينه ابراز داشت : با اينكه عراق پيروزي قاطعي در جنگ بدست آورده، امّا اعلام كرد آماده است جنگ را متوقف سازد و از سرزمينهاي ايران عقبنشيني كند، به شرطي كه رژيم ايران، حاكميت عراق بر سرزمينها و آبهاي منطقهاي خود را برسميت بشناسد و از سه جزيره عربي وابسته به كشور امارات متحده عربي، خارج شود و حاكميت كشورهاي عربي در سرزمينهايشان را محترم بشمارد و در امور داخلي اين كشورها دخالت نكند. [۲۸]
گزارش - 773
به نوشته روزنامه الاخبار، چاپ اردن، وزير دفاع عراق گفت : ارتش آن كشور با سپري شدن چهار ماه از جنگ با ايران و كسب تجربيات ارزنده، آمادگي رزمي و قدرت بيشتري براي ادامة جنگ با ايران و همچنين نيل به پيروزيهاي بيشتر در صحنة نبرد پيدا كرده و توانسته است براي هميشه به شوكت و سلطه ارتش ايران در منطقه و نقش آن به عنوان ژاندارم خليج فارس، خاتمه بخشد. [۲۹]
گزارش - 774
روزنامه جمهوري اسلامي، امروز به درج پيام سيد محمدباقر حكيم به نيروهاي مسلح عراق، اقدام كرد كه در آن آمده است : « صدام، صدها افسر مؤمن را تنها به علت عدم اطاعت از خواستههاي شيطانياش، دستگر و اعدام كرده است. آخرين حيله او به خواست اربابهاي استعمارگرش حمله به ايران بود، زيرا انقلاب اسلامي ايران به سياست « نه شرقي نه غربي » متعهد بود و توانست موجوديت متزلزل و پر از فريب و رياي آمريكا و اياديش را به مخاطره اندازد. اين جنگ، تاكنون چيزي جز هزاران قرباني و معلول از فرزندان ارتش عراق ـ ارتشي كه ميبايست روياروي ارتش رژيم اشغالگر قدس بايستد و حقوق غصب شدة عراق و قدس را باز ستاند ـ در بر نداشته است. اي ارتش عراق ! آگاه باشيد كه تمامي خسارتها، تلفات و آوارگيها نصيب شما خواهد شد، نه صدام ؛ او شما را در جنگي رويارو با اسلام قرار داده است و تمام ضايعات جنگ تنها نصيب ملت ستمديده عراق خواهد شد. دولت صدام سلاحها و تجهيزاتي را كه از ثروت ملت محروم عراق، خريداري كرده است، امروز براي كشتار مردم بي دفاع مسلمان ايران بكار گرفته است شما بايستي بنابر مسئوليت تاريخي خود، ملت عراق را از شر اين طاغوت نجات دهيد و به صفوف برادران مسلمان مجاهدتان ملحق شده و نقشههاي امپرياليستهاي امريكايي را نقش بر آب كنيد. پس بر صدام بشوريد و نابودش بسازيد كه خداوند يار و ياور شما خواهد بود. » [۳۰]
گزارش - 775
يك سازمان مبارز عراقي به نام « حركت مردم مسلمان عراق » نيز در تلگرامي به رئيس جمهور و رئيس ديوان عالي كشور و نمايندگان و رياست مجلس شوراي اسلامي، اعلام كرد : « اكنون كه رژيم عراق رو به شكست است و كشورهاي كويت، سعودي، اردن و بحرين، بوضوح رژيم عراق را كمك ميكنند، بر كشورهاي دوست و مسلمانان لازم است كه مردم مسلمان و غير وابسته عراق را مسلح كنند، زيرا هماكنون دولت سوريه با پشتيباني از گروههاي خلقي و غيرمذهبي و مسلح كردن آنان، ميكوشد رژيم خلقي و غيراسلامي را در عراق حاكم كند. [۳۱]
گزارش - 776
حضور نظامي هر چه بيشتر قدرتهاي غربي، بخصوص امريكا در منطقه بصورت بخشي از اخبار مربوط به جنگ ايران و عراق در آمده است ؛ از آن جمله خبر اعزام عده قابل توجهي از افراد نيروي دريائي از سوي امريكا به آبهاي منطقه، در اين باره خبرگزاري تاس از واشنگتن گزارش داد : سخنگوي وزارت دفاع ايالات متحده روز گذشته اعلام كرد : نيرويي مركب از 1800 تن از افسران و افراد نيروي دريائي امريكا، سوار بر سه فروند كشتي از درياي چين عازم اقيانوس هند است. ناظران استقرار تازه نيروهائي آمريكائي در اقيانوس هند و خليج فارس را با فشار فزاينده ايالات متحده بر ايران در ارتباط ميدانند. [۳۲]در همين زمينه كيسينجر ـ از نظريهپردازان سياست خارجي امريكا ـ توصيه ديگري دارد ؛ يونايتدپرس در اين مورد گزارش داد : كسينجر به دولت ريگان پيشنهاد خواهد كرد كمكهاي نظامي به مصر شديداً افزايش يابد و به جاي تاسيس پايگاه در منطقه، از خود كشورها به عنوان پايگاه استفاده نمايد. [۳۳]خبرگزاري تاس نيز در تفسيري، اين نوع سياستهاي امريكا را به نقد كشيده، اعلام ميدارد : با تبليغات گستردة نظامي كه در امريكا در جريان است، سعي ميشود تا افكار عمومي اين كشور را براي دخالت نظامي امريكا در ايران آماده كنند. تاس ميافزايد : واشنگتن شرايط ايران را براي آزادي گروكانهاي امريكايي ـ كه به اتهام جاسوسي در تهران هستند ـ رد ميكند و بر لفظ باجگيري ايران تكيه دارد. [۳۴]از سوي ديگر، فرانسه براي عقب نماندن در اين مسابقه، در تلاش است ؛ فرمانده نيروي دريائي فرانسه تأكيد كرد كه فرانسه 13 افسر دريائي به همراه كشتيهاي جنگي و موشك و ساير تجهيرات نظامي به عربستان سعودي ارسال خواهد كرد. [۳۵]
گزارش - 777
موقعيت و مواضع شوروي در جنگ، ضمن يك مقاله مفصلي تحقيقي تحت عنوان « اثرات و عواقب جنگ ايران و عراق" كه در مجله « فارين افرز » چاپ واشنگتن، درج شد، [۳۶] چنين تشريح شده است : « عليرغم پيوندهاي چندين ساله عراق و شوروي، مدركي از كمكهاي شوروي به عراق يا تشويق آن كشور در حمله به ايران در دست نيست ؛ اما از آنجا كه اندكي پيش و پس از آغاز جنگ ايران و عراق، شوروي دو سفينة تجسسي به مدار زمين پرتاب كرد، ميتوان حدس زد كه شورويها از قصد عراق براي جنگ با ايران آگاه بودند ؛ اما مايل يا قادر نبودند كه از آن جلوگيري كنند. گزارشي از صدور تجهيزات نظامي از شوروي به عراق در هفتههاي نخست جنگ ايران و عراق نرسيده، اما عراق قبلاً خود را بقدري با سلاحهاي روسي مجهز كرده بود كه به كمكهاي تازه شوروي نياز نداشت. به هر حال اين اقدام براي روسها چندان خوشايند نبود. » اين مجله سپس در تشريح موقعيت روسها در ميان دو كشور درگير، مينويسد : « شوروي مجبور نشده است ميان ايران و عراق يكي را انتخاب كند و ديگري را از خود برنجاند. تعادل موجود در سياست شوروي در قبال ايران و عراق به موقعيت شوروي در كشورهاي عرب نه كمك كرده و نه لطمه زده ؛ شوروي ممكن است در موقع مناسب، نقش ميانجي را ميان ايران و عراق ايفا كند و به اين ترتيب موقعيت خود را در خاورميانه تقويت كند. » همچنين در خصوص شروع جنگ توسط عراق، چنين آمده است : « دو واقعه سبب شد شمارش معكوس براي جنگ ميان ايران و عراق آغاز شود، يكي كوشش گروه نجات گروگانهاي امريكايي براي خارج كردن گروگانها از ايران بود ؛ عراقيها از اين اقدام چنين برداشت كردند كه امريكا بار ديگر به اقدام نظامي بمراتب بزرگتري عليه ايران دست خواهد زد و يا اينكه با رهبران ايران براي آزادي گروگانها به گفتگو خواهد پرداخت و اين امر سبب تقويت مجدد نيروهاي مسلح ايران خواهد شد. آنگاه در تاريخ دهم تير ماه 1359 مقامات ايران ظاهراً طرح كودتاي عدهاي از افراد نيروي هوايي را در نزديكي تهران و افراد ارتش و نيروي دريائي و شهرباني را در خوزستان، كشف كردند و گفته شد كه اين عده قصد داشتند شاهپور بختيار را به قدرت برسانند. با عقيم ماندن اين كودتاي نظاميان در ايران، عراق چندان اميدي به پيروزي مخالفات رژيم خميني نداشت و تصور كرد كه آنها به كمك از خارج نياز دارند. محاسبة عراق اين بود كه ايران از لحاظ بينالمللي منزويتر از پيش شده است و نيروهاي نظامي ايران ضعيفتر شدهاند. » اين نشريه در ادامه، قصد عراق را از حمله به جمهوري اسلامي، به صورت زير بيان ميكند : « هدف عراق اين بود كه منابع نفت و راههاي ارتباطي ايران را قطع كند تا دولت خميني را زير منگنه قرار دهد ؛ از سوي ديگر مردم خوزستان را فراري دهد تا تلفات غيرنظاميان كمتر شود. عراقيها حتيالمقدور سعي داشتند از درگيري با ارتشيان احتراز كنند و بيشتر با پاسداران انقلاب كه پشتيبان خميني بودند ـ در بيفتند. » سپس مسالة درگيري دو نيرو، مورد توجه قرار داده شد و علل عدم موفقيت كامل عراقيها، به نحو زير مورد بررسي قرار گرفته است : « گسترش دامنه جنگ، درست مطابق نقشه عراقيها پيش رفت و قسمت اعظم هدفهاي نظامي عراق تأمين شد ؛ اما به سبب مقاومت شجاعانه سربازان ايراني ـ كه براي دفاع از ميهن جان فشاني ميكردند ـ تلفات نيروهاي عراقي سنگينتر از حدّ انتظار مقامات عراقي بود و پيشرفت عراقيها دشوار و در بسياري از جبههها متوقف گشت. نيروي هوايي ايران هم شجاعت و شايستگي قابل ستايشي از خود نشان داد ولي عراق در موقعيتي بود كه ميتوانست هرگونه دالان هوايي و يا راههاي زميني ارسال مهمات به تهران را در هم بكوبد و مانع از رسيدن كمكهاي نظامي به حكومت تهران بشود ؛ اما با وجود موفقيتهاي نظامي، عراقيها به هدفهاي سياسي خود دست نيافتند. » [۳۷]
گزارش - 778
مفسر راديو لندن، در گفتاري به تفسير اوضاع جبههها و عمليات اخير ايران (هويزه) پرداخت و گفت : اكثر ناظران در خاتمه سال ميلادي گذشته، چنين استنباط ميكردند كه جنگ به حالت سكون رسيده است و نيروهاي عراقي مواضعي را كه در آغاز تصرف كرده بودند، همچنان نگهداشته و قادر به پيشروي نيستند ؛ همچنين تصور اين بود كه نيروهاي ايران نيز در انتظار هواي مساعدند و در اين فرصت به حل مسائل و اختلافات دروني و تحكيم قدرت تهاجمي خود پرداختهاند ؛ تا در موقع مناسب حملاتي را براي خارج ساختن نيروهاي عراقي از مواضع اشغالي، تدارك ببينند. اين واقعيت كه حملات تهاجمي ايران چنين سريع صورت گرفته، در محافل بينالمللي اين سخن را بوجود آورده است كه ابوالحسن بنيصدر، در مقام فرماندهي كل نيروهاي مسلح ايران، بيشتر به منظور كسب امتيازات سياسي و نه نظامي، اين حملات را تدارك ديده است. در هفتههاي اخير روحانيون تندرو در حزب جمهوري اسلامي، بيش از پيش، نحوة فرماندهي وي را در پيشبرد جنگ، مورد انتقاد قرار دادهاند ؛ انتقاد اصلي آن بود كه نيروهاي مسلح ايران، تاكنون حملهاي تهاجمي عليه نيروهاي عراق نداشتهاند. تصور بر اين بوده است كه انتقاد مزبور بيشتر انگيزه سياسي داشته و ناشي از اعتقاد بر قدرت نظامي ايران نبوده است. بنيصدر نيز از انتقادات مكرر روحانيون تندرو احساس خطر كرده و پاسخ به اتهام بيكفايتي در فرماندهي نيروهاي ايران را لازم دانسته است ؛ اما سرعت و تعجيلي كه در آغاز حمله وجود داشته، اين سخن را پيش آورده است كه شايد به دشواريهايي در تكميل كردن آن روبرو شدهاند. [۳۸]
گزارش - 779
مجله فرانسوي لوموند، طي مقاله مفصلي به جنگ ايران و عراق پرداخته و موضوعات مختلفي را بررسي كرده است، از جمله در بررسي وضعيت لجستيكي دو كشور درگير، مينويسد : ارتش بغداد، بهتر از ارتش تهران نظم يافته و مجهز ميباشد، ولي در مقابلش نيرويي است كه نميتوانند بر آن فائق آيند. بيش از شش هفته است كه ستون زرهي بعثيها در حومه خونينشهر ميباشند. نيروهاي بغداد حتي از نيمه ماه اكتبر در دروازههاي آبادان، مشغول ويرانگري ميباشند بي آن كه وارد مركز شهر شوند و در آنجا مستقر گردند. در حقيقت چه از نظر مادي و چه از نظر انساني برايشان گران تمام خواهد شد. ايرانيها از اين نظر در موقعيت خوبي ميباشند ؛ آنها عدهشان زياد و در زمين خود ميجنگند و به سلاح سنگين و لجستيكي نيازي ندارند. اين مجله همچنين در بيان زمينهسازي عراق براي آغاز جنگ مينويسد : عراقيها از امكانات بيشتر و مؤثرتري براي سرنگوني رژيم ايران برخوردار بودند. سوءقصدها و خرابكاريهايي كه تقريباً بطور روزانه و از طريق بغداد در خاك خوزستان انجام ميگرفت، صنايع نفت ايران را شديداً با اشكالاتي مواجه ميكرد. تجهيزات جنگي و سلاحهايي كه براي چريكها و جنگجويان كُرد ارسال ميشد، بيشتر منابع اقتصادي و نظامي تهران را به سوي خود جذب ميكرد. تمام گروههاي سلطنت طلب يا جمهوريخواهي كه درپي سرنگوني رژيم خميني بودند، در حاك عراق پذيرفته شده و از امكانات و كمكهاي اين دولت بهرهمند گرديدند ؛ از جمله بختيار و اويسي و به اين ترتيب آزادانه اوامر و دستورات خود را در ميان قبايل و نيروهاي مسلمان ايران انتشار ميدادند. به اين ترتيب، چرا آقاي صدام حسين متوسل به يك جنگ كلاسيك شده است ؟ آيا همانطور كه از ابتدا گفته است براي حمايت از اجراي دقيق قرار داد الجزاير بوده است ؟ اين قرارداد بطور جدي از طرف ايران محترم شمرده شده بود و تهران هيچگونه مانعي بر سر راه آزادي كشتيراني در دهانه شطالعرب ايجاد نكرده بود. آيا اين جنگ به خاطر اصلاح و بازگشت به مرزهاي سابق دو كشور بوده است ؟ اگر هدف صدامحسين مبارزه با رژيم (امام)خميني بوده، وقت و موقع آن چندان مناسب نبود ؛ وجود اختلافات عميق در ميان كادر رهبري، تقليل توليدات نفتي و همچنين درآمد دولت و پايين آمدن سطح زندگي مردم، همگي دست به دست هم دادند و موجبات نارضايتي مردم را فراهم نمودند ؛ كافي بود كه صدامحسين، ضربه نهائي و مرگبار خود را قبل از اين كه دولت رجائي شروع به كار ميكرد وارد ميآورد و يا قبل از اينكه مذاكرات در خصوص مسئله گروگانها صورت گيرد وارد عمل شود. مقامات عراقي تصور ميكردند كه ظرف يك هفته ميتوانند خوزستان را تصرف كنند و با شورشيان كردستان ارتباط برقرار نمايند و در اهواز، نبض صنعت نفت ايران را در دست گيرند و يك دولت آزاد به رياست بختيار تشكيل دهند. قرار بود كه همراه با اين حمله، در داخل ارتش و نيروهاي مردمي نيز شورشها و مخالفتهايي پديد آيد و بدنبال آن، رژيم جمهوري اسلامي ساقط شود. در ادامة مقاله، موقعيت بنيصدر، ارتش و جنگ در برخوردهاي داخلي، تشريح ميشود : آيا واقعاً بنيصدر است كه قدرت رهبري عمليات نظامي را در دست دارد ؟ تعداد اعضاي شوراي عالي دفاع با شخصيتهايي كه به جناح افراطي جنبش اسلامي وابستگي دارند، او را در ميان اين « دولت برتر » در اقليت قرار دادهاند. هرچند كه وي عنوان رياست را داراست، جلسات شوراي عالي دفاع، بطور يك درميان در غياب وي تشكيل ميشود ؛ تصميماتش را اعلام ميكند بيآنكه با او مشورتي به عمل آيد. بدين سان اعضاي شوراي عالي دفاع، كه بيشتر از نمايندگان جناح مذهبي تشكيل شده است براي نظارت جبهههاي گوناگون درنظر گرفته ميشوند كه اين امر موجب اعتراضهاي قبلي بنيصدر عليه مداخلات به زعم او « بد فرجام » روحانيون در امور نظامي تلقي گرديده است. مطالب مجلة لوموند با عنوان « دو استراتژي، دو گونه برداشت » چنين ادامه مييابد : يك قدرت دو سر، يا به عبارتي دو قدرت رقيب هم، دفاع سرزمين ملي را البته با برخورد و مباحثه، عهدهدار ميباشند. آيتالله خامنهاي، نماينده امام خميني در شوراي عالي دفاع، ضمن مراسم خطبه نمازجمعه گفت : « اگر استراتژي نبرد خونين شهر (نام قبلي آن خرمشهر)، طبق نظر روحانيون صورت ميگرفت، عراقيها هرگز جزئي از شهر را كه امروز در تصرف دارند، به دست نميآوردند. » در جواب، رئيس جمهور (بنيصدر)به خبرگزاري پارس اعلام نمود : « آنهايي كه در پشت سر براي كشف خيانتهايي فرضي هستند، آنهايي كه در حفظ نفاق خوشحالند، آنها هستند كه مسئول حادثه خرمشهر ميباشند. » دو استراتژي و نيز دوگونه برداشت از جنگ روياروي هم مي باشد ؛ روحانيت مبارز ميخواهد تقدم و اهميت را به نيروهاي غير منظم بدهد، دفاع شهرها و روستاها را به پارتيزانها بسپارد، تا در اينجا و آنجا ارتش مكمل و دقيق و تهاجمي بوجود آيد. تناقضات سياسي « جنگ خلقي » روشن ميباشد، هر پيروزي به ملت و كساني كه آن را احاطه كردهاند برميگردد و هر شكست ميتواند به حساب ناتواني ارتش و بطور منطقي كسي كه عهدهدار فرماندهي آن ميباشد، گذاشته شود. [۳۹]
گزارش - 780
درباره افزايش فروش نفت از سوي عراق به تركيه، مجله الاسبوع چاپ بيروت، بنقل از منابع تركيه نوشت : « رژيم عراق، موافقت خود را براي افزايش حجم صادرات نفتي خود به تركيه از 5 ميليون تن به 10 ميليون تن، اعلام كرده است. » [۴۰]
گزارش - 781
نشريه مجاهد، ارگان سازمان مجاهدين خلق، در سرمقاله نشريه امروز خود، تحت عنوان « درسهايي از جنگ ايران و عراق » نوشت : ما امروز بيش از هر زمان ديگري احتياج داريم كه با برخوردي واقعگرايانه با اساسي ترين تجارب همين جنگ ايران و عراق، ضمن ارتقاء دانش انقلابي خلق، يك گام ديگري نيز براي كسب آمادگي جهت استقبال خونين از امپرياليستها برداريم. » انتشار اين مقاله در حالي است كه در سطح مسئولان جنگ و امنيت كشور، همكاري هواداران اين سازمان با عوامل عراقي در خوزستان و گروههاي ضدانقلاب در كردستان، مطرح ميباشد. علاوه بر آن، شركت يك نيروي مستقل از نيروهاي مسلح ملي و رسمي يك كشور در يك جنگ خارجي، هيج منطقي همراه ندارد. با اين وجود در ادامه مقاله، كه به منزلة بيانيه رسمي سازمان تلقي ميشود، آمده است : … « سازمان ما از ابتداي آغاز جنگ، ضمن اعلام صريح آمادگي خود براي شركت در نبرد مقاومت در كنار تودهها و در دفاع از ميهن و مردم عملاً نيز تا آنجا كه توان داشت عليرغم همه تضييقات انحصارطلبان و واپس گرايان، كوشش كرد تا در سنگرهاي مقدم به مقاومت بر عليه اشغال مبادرت ورزد و همچنانكه گزارش كرديم در اين راه تضييقات و فشارهاي انحصار طلبانه را تحمل نموده و مي نمايد. » سازمان همچنين در مقاله ديگري از همين نشريه تحت عنوان آوارگان جنگ از موضع مشابه آورده است : « نيروهاي انقلابي به ويژه مجاهدين، بر مسلح كردن مردم و بسيج آنان براي مقاومت تودهاي در كادر شوراهاي محلي اصرار و حتي التماس كردند آيا به گوش كسي ميرفت ؟ خير، آقايان نه تنها پيش از جنگ فقط به نيروها و انجمنهاي اقمار و نورچشمي خود پرداختند و تنها آنها را مسلح نمودند بلكه بعد از وقوع جنگ نيز با تصميمات جدي و شرمآور، راه را بر هر گونه بسيج مردمي و ضرورتاً حضور نيروهاي انقلابي در صحنه بستند و در بحبوحهاي كه آتش از زمين و هوا بر سر مردم بيدفاع ميباريد، اين حضرات ضديت و دشمني با مجاهدين و تصفية آنها را از صفوف مقاومت، فراموش نكردند. به نظر ميرسد كه اينها جهنم را هم انحصاري خودشان خواهند كرد. » [۴۱] ضميمه روزشمار 16/10/1359 محمدرضا باستي از بازماندگان حادثه، ضمن گزارش چگونگي حضور خود در عمليات هويزه، وقايع 16 دي ماه 59 را توضيح دادهاست. وي 50 روز بعد از عمليات هويزه كه تا حدي بهبود يافت اين گزارش را نوشته است و به دليل آنكه حاوي برخي نكات و جزئيات قابل توجه ميباشد، با كمي تلخيص ارائه ميشود : صبح روز 16 دي، روز دوم حمله بود، همينكه آفتاب زده شد دوباره آماده رفتن شديم … دو باره همان افراد ديروز، به اتفاق عليحاتمي رفتيم. ساعت هشت بود كه به جبهه رسيديم، از ماشين پياده شديم، لودر داشت سنگر ميكند، چهار سنگر كنده بود. فرمانده آن قسمت كه ما پهلوي جيپ او ايستاده بوديم، در بيسيم گفت : چهار تا از تانكها را بفرست جلو، سنگرها آماده است. سنگرها تقريباً هر كدام 50 متر از همديگر فاصله داشتند. پس از 5 دقيقه، چهار تانك آمد و در سنگرهاي جلو مستقر شد. من از فرمانده آن قسمت پرسيدم : اينجا كجاست و تا پادگان چقدر فاصله داريم ؟ گفت : فعلاً فرصت اينكار را ندارم. همينقدري ميدانم كه اين ارتش خودمان است و آن سمت هم ـ مقابل جاده جوفير را نشان داد ـ ارتش عراق است. … تانكهاي عراقيها را به خوبي ميتوانستيم ببينيم، با دوربين نفرات آنها هم ديده ميشدند. عراق، شبانه تانكهايش را آورده و مقابل ارتش ايران آرايش داده بود. افرادي كه شب را همانجا بودند ميگفتند : عراقيها ديشب با چراغ روشن حركت ميكردند. … ساعت 30/8 بود كه اولين گلوله توپ از طرف دشمن شليك شد. متقابلاً آتش ما هم شروع شد. در آن لحظه، من و محسن غديريان و علي حاتمي و تني چند از بچهها در پشت تانك پنهان شده بوديم، بعد از لحظهاي، گودالي ديديم و درون آن رفتيم ؛ حدود نيم ساعت در گودال بوديم، در حاليكه توپخانههاي دشمن، از هر طرف روي منطقه آتش ميريختند. … ما از گودال برخاستيم، آمديم در سمت چپ جاده و با سايرين جلو رفتيم. هر 100 الي 200 متري كه ميرفتيم نيمساعتي مينشستيم. بعضيها همانجا ميماندند و بقيه جلو ميرفتند حدوداً يك كيلومتر جلو رفته بوديم، ديگر جرأت نميكرديم كه جلو برويم چون در آنجا قسمتي بود كه هيچگونه جان پناهي نداشت. همانجا نشسته بوديم كه ديديم حسين علمالهدي و انصاري به اتفاق چند نفر ديگر از راه رسيدند، آنها هم دولادولا جلو ميآمدند، اين قسمت را هم به سرعت جلو رفتند، ما هم برخاستيم و دنبال آنها به طرف جبهه عراق پيش رفتيم. حدوداً 200 الي 300 متر ديگر جلو رفتيم. گلولههاي كاليبر 50 را مرتباً به سمت ما ميزدند، گويا ما را ديده بودند. در پناه جاده و خاكريزي كه به موازات جاده بود، براي استراحت نشستيم. بعد علمالهدي به اتفاق انصاري گفتند : ما ميرويم بيسيم و قطبنما بياوريم تا ديدهباني كنيم. حدوداً ساعت نيم الي يك بعدازظهر بود، آنها رفتند و من به اتفاق علي حاتمي و محسن غديريان و دو نفر ديگر جلوتر از همه مانديم. حدود يك ساعت گذشت ولي علمالهدي نيامد هر لحظه هم امكان داشت كه گلوله توپي به محل ما بيفتد … اين گلولههاي توپ بيشتر از جبهه خودمان بود كه در نزديكي ما به زمين ميخورد. دو نفري كه پهلوي ما نشسته بودند برخاستند و برگشتند. من هم به محسن هي ميگفتم : بيا ما هم برويم، آخر ما در اينجا نشستهايم به چه درد ميخوريم در صورتي كه لحظه هم امكان دارد كه گلوله توپي در اينجا بيفتد و او هم ميگفت : نه همين جا بنشين حالا بچهها با بيسيم ميآيند. علي حاتمي گفت : من ميروم. محسن گفت : اگر ميخواهي بروي، گلولههاي آر پي جي را بده به باستي و برو. علي هم گلولهها را پهلوي محسن گذاشت و رفت، حدود 100 متر پايينتر پهلوي دو سه نفر ديگر بچهها نشست. در نتيجه جلوتر از همه بچهها من بودم و محسن. حدود يك ربع الي نيم ساعت با محسن، تنها جلوي همه بوديم. يادم هست كه محسن خيلي با خدا راز و نياز ميكرد و دعاهايي را كه در قنوت ميخوانيم او ميخواند در همين حال بوديم كه حسين علمالهدي و مسعود انصاري و عدهاي ديگر را ديديم كه به طرف ما ميآمدند. آنها بيسيم را نياورده بودند ولي علمالهدي گويا يك آر.پي.جي آورده بود. با آمدن آنها مقدار زيادي باز هم از آن منطقه جلوتر رفتيم تا رسيديم. پشت يك تپه خاك كه تقريباً70 الي80 سانتيمتر از زمين بلند بود و ديگر از آنجا به بعد هيچ در خاكريزي وجود نداشت، همگي پشت آن خاك مستقر شديم. فاصله ما تا عراقيها كمتر بود تا با نيروهاي خودمان پشت تپه. شاهد آتش هر دو طرف بوديم، با چشم به خوبي آمبولانس عراقيها را ميديديم كه در رفت و آمد بودند. مقداري از موقعيت جبههها بگويم : ما صبح كه نيروهاي خودمان را ديديم، نيروها پشت سر هم و تقريباً به فاصله 50 متر از يكديگر مستقر بودند ولي عراقيها شايد در هر صد متر يك تانك داشتند. از صبح ساعت 5/8 كه درگيري شروع شد، آتش نيروهاي ما بسيار زيادتر از عراقيها بود و همان ساعتهاي اول چند تانك و خودروي عراقيها آتش گرفته بود. تا ظهر برتري با ما بود ليكن از بعد از ظهر آتش دشمن غلبه كرد و شليكهاي آنها يك لحظه قطع نميشد. دائم شليك ميكردند؛ بعضي مواقع خودشان را هماهنگ نموده و در عرض ده ثانيه شايد متجاوز از 50 گلوله توپ به سمت نيروهاي ما شليك ميكردند و يك ديوار از دود مقابل جبهه ما درست ميشد بطوري كه ديگر پشت سر جبهة ما پيدا نبود. اينگونه اجراي آتش دو سه بار اتفاق افتاد. دامنه جنگ هم وسعت زيادي پيدا كرده بود بطوري كه تا كيلومترها بطرف راست جاده جوفير، در جبهه عراق آتش ردوبدل ميشد. بدرستي معلوم بود كه از صبح با تعداد كمي نيروها را مشغول نگهداشتند و از پشت، جبههشان را تقويت كرده، نيروهاي تازه نفس را در سمت راست جاده آرايش ميدادند. حدود ساعت 4 بعد از ظهر يكي از بچّهها متوجه تانكهاي دشمن شد كه به طرف ما پيش ميآمدند. حسين علمالهدي و محسن به ما گفتند : شما آرپيجي نداريد، برويد كه كشته ميشويد. درست يادم نيست كه حسين خودش آرپيجي داشت يا نه، خلاصه او ما را روانه كرد كه در آنجا نمانيم. من در حالي كه تپش قلبم شديد شده بود به اتفاق بقيه دولادولا بطرف جبهه خودمان دويديم. يكي از تانكهاي عراقي جلوتر از همه تانكها پيش ميآمد، شايد 500 متر جلوتر از بقيه بود. ما حدود 100 متر بيشتر نرفته بوديم كه برگشتيم پشت سر، بچهها را ببينيم، ديديم حسين يك گلوله آرپيجي به طرف تانك شليك كرد كه حدود يك متر از بالاي تانك رد شد. دوباره شروع به عقبنشيني كرديم كه بعد از حدود يك دقيقه دوباره پشت سرم را نگاه كردم كه ببينم تانكها تا كجا رسيدهاند، ديدم بچهها تانك جلويي را زدهاند و آتش از آن بلند است. اولين تانك عراقي را كه بچهها زدند بقيه تانكها سرجايشان ماندند و جلو نيامدند. ما حدود 300 متري به عقب برگشته بوديم، در آنجا ديدهبان ارتش را ديديم كه براي يكي از واحدهاي توپخانه ديدهباني ميكرد. ما همينكه او را ديديم خوشحال و مطمئن شديم كه اگر يكوقت خبري شد بوسيله بيسيم خبر ميدهند. تانكهاي عراقي ايستاده بودند، در نتيجه ما هم پهلوي ديدهبان ارتش نشستيم. ديدهبان در بيسيم ميگفت دودزا بيندازيد و آنها ميگفتند نداريم، دوباره يك چيز ديگر گفت كه بيندازيد و آنها دوباره گفتند نداريم. ديدهبانها دو نفر بودند يكي بيسيم داشت و ديگري دستور ميداد. در آخر گفت كه سه گلوله بيندازيد و آنها به گراي 210 شليك كردند. دوباره تصحيح كرد كه 500 متر به راست دوباره سه گلوله با هم بفرستيد. ما همانجا نشسته بوديم، در اين لحظه علي حاتمي كه قبلاً از ما جدا شده بود، برگشته و دنبال ما ميگشت ؛ به من كه رسيد نشست، يك قوطي كنسرو غذا داد و گفت : ميروم جلو براي بچههاي جلو غذا ببرم. من گفتم : تانكهاي عراقي داشتند ميآمدند، آنها به ما گفتند برويد و الان خودشان هم ميآيند، تو نميخواهد بروي. ولي او گفت : بچهها گرسنه هستند، من ميروم و با آنها برميگردم، برخاست رفت. صداي حركت تانكهاي عراقي زياد به گوش ميرسيد. بچهها به همديگر ميگفتند : نكند ارتش دارد عقبنشيني ميكند. بعضي ديگر ميگفتند : نه، دارند تغيير موضع ميدهند، چون گراي تانكها را عراقيها بدست آوردهاند، آنها هم تغيير موضع ميدهند. ما پشت جاده همچنان نشسته بوديم كه يكمرتبه صدايي شنيده شد به بچهها گفتم : مثل اينكه هواپيماهاي دشمن دوباره حمله كردند. نيم خيز شدم و آسمان را هرچه نگاه كردم هواپيمايي نديدم ؛ طرف راست جاده (سمت هويزه)به سوي ارتش ما ميآيند و اين صداي تانكها بوده كه دارند بطور مايل به سمت آن تعداد از نيروهاي ارتش كه در امتداد جاده جوفير بودند، پيش ميآمدند. فاصله ما با تانكها كمتر از يك كيلومتر بود. همديگر را خبر كرديم كه تانكهاي عراقي دارند پيش ميآيند، برخيزيد برويم به طرف ارتش خودمان. همگي دولا دولا شروع به فرار كرديم. گلولههاي توپ و شليك مستقيم تانك بود كه همينطور در هوا رفت و آمد ميكردند. همچنين گلولههاي سلاحهاي سبك و نيمه سنگين از جمله كاليبر 50 و كاليبر 75 پي در پي در اطراف ما صوت ميكشيد و ردو بدل ميشد، مشخص نبود كه از كدام سمت گلوله ميزنند ؛ از همه سمت گلولهها در رفت و آمد بود. ما هم حدود 700 ـ 800 متر كه برگشتيم يك مرتبه احساس كردم كه كتفم تكان خورد و درد گرفت. فهميدم كه تير خوردم دستم را تكان دادم، ديدم كه تكان ميخورد خوشحال شدم و ديگر معطل نماندم، با خود گفتم تند خودم را برسانم به ارتش تا با يك وسيلهاي مرا ببرند بيمارستان. حدود 200 متر مانده بود كه به نيروهاي ارتش برسم. دود آتش فضاي منطقه را تار كرده بود. اولين سري تانكهاي دشمن پيدا بود، حدود 100 الي 150 متر جلو رفته، ديدم بچههايي كه زودتر از من رسيدهاند، سينة جاده دراز كشيده و دارند به تانكها تيراندازي ميكنند. يكمرتبه سر من داد كشيدند كه بخواب اينها عراقياند. من هم فوري دراز كشيدم و ديدم كه بله، سه تا از تانكهاي عراق آن طرف جاده ايستادهاند و اولين تانك آنها، حدود 30 متر از ما فاصله داشت، ما هم از طرف جاده رو به روي آن دراز كشيده بوديم و تانك عراقي هم آنطرف جاده بود. اينها همان تانكهايي بودند كه گفتم با زاويه 45 نسبت به امتداد جاده جلو ميآيند. تانكهايي كه هنوز در امتداد جاده قرار داشتند، همانجا يكبار شروع به پيشروي نموده بودند كه علمالهدي يكي از آنها را زده بود، آن تانكها هم بشدت داشتند آتش ميكردند به سمتي كه ارتش ما عقبنشيني كرده بود ؛ يعني سمت چپ جاده جوفير، از آن تعداد تانكهايي هم كه عراقيها به جبهة ما رسيده بود، رگبار قطع نميشد، بطوري كه ما سرمان را نميتوانستيم بلند كنيم. از نيروهاي خودمان هم هيچ خبري نبود، تانكها سوخته و خراب را هم گذاشته و فرار كرده بودند. ما محاصره شده بوديم، هيچ راه فراري نداشتيم و هيچ كاري نميتوانستيم بكنيم. يكي از بچهها آرپيجي داشت ولي گلوله آن را نداشت. بچهها با ژ ـ 3 و كلاش به تانكها تيراندازي ميكردند و مانع از آن ميشدند كه كسي سرش را از تانك در بياورد. همگي نااميد بوديم حتي يك درصد هم امكان نجات به خودمان نميديديم. بچهها هنوز داشتند از امتداد جاده كه جلو رفته بودند برميگشتند، عدهاي دولادولا و بيشتر سينهخيز داشتند ميآمدند. هيچكس نميدانست چكار بكند، هيچ كاري هم نميتوانستند بكنند، همگي مرگ را در چند قدمي خود ميديدند. كشته شدن براي من مهم نبود ولي اينطور قتل عام شدن بدون اينكه بتوانيم هيچ ضربهاي به آنها بزنيم وحتي يكي از آنها را بكشيم، خودمان كشته شويم، خيلي سخت و دردناك بود. در پناه جاده كه خوابيده بوديم دست در جيبهاي خود كرده و هر چه كارت و ورقه از سپاه پاسداران داشتيم درآوردم و پاره پاره كردم و مقداري خاك روي آن ريختم. همه آماده بوديم كه تانكهاي عراقي از آن طرف جاده بيايند اين طرف. يا تسليم ميشديم و يا همه را به رگبار ميبستند ؛ هيچگونه جان پناهي ديگر نداشتيم. در همان حال ديدم كه ديدهبان ارتش هم حدود دو سه متري من نشسته و هي دارد فحش ميدهد و ميگويد چرا به من نگفتند و عقبنشيني كردند، من كه بيسيم داشتم چرا من را اينطور گير انداختند. رگبار تانكها قطع نميشد، بچهها يكي يكي داشتند تير ميخوردند، هر كدام يك جائيمان را گرفته بوديم و خودمان را در پناه جاده جلو ميكشيديم. خون از بدن بچهها سرازير بود ولي هنوز كسي از بچهها شهيد نشده بود. يكي از برادران به نام « خيراله موسوي » كه از تهران آمده بود، در يك متري جلوي من بود و داشت به تانكها تيراندازي ميكرد، ناگهان يك تيرآمد و خورد به كلاهش و من كه پشت سرش نشسته بودم، ديدم كه عقب كلاه سوراخ شد و گلوله در رفت، او كلاهش را برداشت و خون همينطور از سرو صورتش به روي لباسهايش ميريخت و هي ميگفت : بچهها من تير خوردم ؛ دو سه بار تكرار كرد. تير به پيشانيش خورده و از عقب سرش در آمده بود. حدود يك دقيقهاي پهلوي او بودم، هنوز داشت حرف ميزد ولي زبانش گير ميكرد و ميگفت : بچهها مرا هم با خود ببريد، نگذاريد اينجا بمانم. هنوز در پناه جاده خوابيده بوديم و بچهها سينهخيز جلو ميآمدند، در اين حين مسعود انصاري هم داشت خودش را جلو ميكشيد. از او سراغ حسين و محسن و جمال را گرفتم و او گفت آنها را به رگبار بستند و هر سه شهيد شدند. علي حاتمي، كه از دانشجويان پيرو خط امام بود و رفته بود براي حسين و محسن و جمال غذا ببرد، داشت ميآمد. نميدانم او فهميده بود كه محاصره شدهايم و چه موقعيتي داريم يا هنوز از اوضاع خبر نداشت. علي در امتداد جاده جلو ميآمد، همينكه به بچهها رسيد و ديد همه بچهها خوابيدهاند و تانك عراقي آن طرف جاده است، بلافاصله راهش را كج كرد و به طرف سمت چپ جاده (مخالف هويزه)به راه افتاد و بطور مايل به طرف كرخهكور، سمت جلاليه ميرفت. او نميدانست كه اين سمت به كجا سر در ميآورد، در حقيقت هيچ كس نميدانست وليكن به علت اينكه سمت ديگر جاده، تانكهاي عراقي وجود داشت و نيز در دوكيلومتري روبروي ما هم، در امتداد جوفير بقيه تانكهاي عراقي داشتند پيش ميآمدند، بناچار، علي در اين سمت شروع كرد به رفتن. من هم كه كنار جاده افتاده و تير خورده بودم، بارها از خدا خواستم كه نجاتمان بدهد. هيچ راه چارهاي به نظر نميآمد، مرگ ما حتمي بود. به بچهها گفتم : « لااقل برخيزيد خودمان را تسليم كنيم. » ولي آنها هيچكدام جوابي ندادند. ساعت حدود 5 الي 5/5 عصر بود و هوا داشت روبه تاريكي ميرفت، شايد نيم ساعت به اذان مغرب مانده بود. دلم ميخواست در يك لحظه هوا تاريك ميشد تا از دست عراقيها فرار كنيم ولي غير ممكن بود. بچهها همگي از راه رسيده و در پشت جاده خوابيده بودند و نميدانستند چكار بكنند ؛ تا جايي كه علي حاتمي (از دانشجويان خط امام)از راه رسيد. تمام اين جريانها از لحظهاي كه تير خوردم و آمدم و ديدم تانكهاي عراقي سر راه ما هستند تا لحظهاي كه علي حاتمي رسيد و به طرف چپ راه افتاد كه برود، در مدت شايد پنج الي شش دقيقه روي داده بود. در هر صورت، علي به راه افتاد. نزديكترين تانكي را كه گفتم حدود 30 متر از ما فاصله داشت، آن طرف دو تانك ديگر ايستاده بود، در نتيجه فاصلة اولين تانك تا جاي ما، حدود 70 الي 80 متر بود. علي كه راه افتاد، من هي داد زدم : بخواب ميزنند. وضع طوري بود كه اگر از پشت جاده برميخاستيم هيچگونه پناهي ديگر وجود نداشت كه مانع از تير خوردن بشود. سه چهار نفر ديگر برخاستند و دنبال او به راه افتادند ؛ هفت، هشت متر كه رفتند، چند نفر ديگر برخاستند و راه افتادند. همه از روي نااميدي بلند ميشدند و راه ميافتادند چون در هر دو صورت مرگ بود، چه اينكه در پشت جاده ميخوابيدند چه اينكه راه مي افتادند. وضع طوري بود كه در يك ثانيه چندين صداي گلوله ميآمد. بچهها كم كم همه رفتند و فقط ما دوازده نفر همچنان سينه جاده افتاده بوديم و هي ميگفتيم كه ما را هم ببريد، يكي بياد مرا هم بگيره و ببره، ولي هيچكس گوش نميداد. خيراله موسوي كه حدود دو دقيقه قبل تير به سرش خورده، هنوز زنده بود. همه رفته بودند و آخرين نفري كه رفت محمد فاضل، يكي ديگر از دانشجويان خط امام بود. او داشت با دو نفر ديگر ميرفت. حدود 30 متر رفته بود و ديگر كسي از سينه جاده برنخاست. هر كس يك جايش را گرفته بود و از درد ميناليد، من كه تير به كتفم خورده بود ميتوانستم راه بروم ولي جرأت نداشتم از سينه جاده بلند شوم. بالاخره اسلحه ژ ـ 3 را برداشتم و روي دوش طرف راست گذاشته، به راه افتادم ؛ همينكه راه افتادم صداي بچههاي كنار سينه جاده دو مرتبه بلند شد : برادر كمكمان كن ما را هم با خودت ببر. اين كلمات را به هر كس راه ميافتاد ميگفتيم و حالا نوبت من شده بود كه به من بگويند : برادر ! كمك كن. من با آن وضعي كه داشتم هيچگونه كمكي نميتوانستم به هيچكس بكنم. درثاني، هيچكس اميد نداشت كه لااقل پنج متر برود و تير نخورد، لذا هيچكس زخميها را بر نميداشت كه مبادا كسي زير رگبار بيشتر معطل شود ؛ ثالثاً، زخمي را بردارد و كجا ببرد ؟ كسي جايي را بلد نبود، نيروي خودي هم به چشم نميخورد كه بخواهد در آن مهلكه مجروح را بردارد. آنجا شايد اگر برادر تني انسان روي زمين ميافتاد، برادرش او را ميگذاشت و لااقل جان خود را نجات ميداد. حالا پيش خود حساب ميكنم كه حسين علمالهدي و محسن غديريان و جمال كه در پشت آن تپه ماندند و ما را روانه كردند كه ما نمانيم، آنها چه كساني بودند و ما چه افرادي هستيم. داشتيم در راه ميرفتيم كه رگبارهاي دشمن همچنان كار ميكرد. صداي رگبارها كه نزديك ميشد، خود را روي زمين ميانداختيم و همينكه بر ميخاستيم دوباره برويم، دو سه نفر ديگر، بلند نميشدند، تير خورده بودند. از آنها ميگذشتيم و آنها هم طبق معمول تقاضاي كمك ميكردند ولي هيچكس نميايستاد و من آخرين نفر بودم كه از اين زخميها رد ميشدم. هر لحظه انتظار ميكشيديم كه گلولهاي بخوريم. مرتب گلولههاي خمسه خمسه به ما ميزدند. گلولههاي خمسه خمسه، هر ثانيه يكي ميافتاد. همينكه يك سري ميريختند، دوباره 50 متر بالاتر را ميزدند و همينطور دشت را به رگبار كشيده بودند. به طرف راست جاده هم رگبارها ميآمدند. صداي رگبارها كه نزديك ميشد و يا صداي خمسه خمسه كه ميآمد همه خودمان را روي زمين ميانداختيم، رگبار كه تمام ميشد و يا گلوله توپ در اطراف به زمين ميخورد، صبر ميكرديم تا تركشهاي آنها رد شوند سپس بر ميخاستيم و به راه رفتن ادامه ميداديم. يادم هست كه 100 الي 150 متر راه رفته بوديم، يكي از برادران كه 25 سال داشت، در حدود 20 متري جلوتر از من ميرفت، ناگهان صداي فرود آمدن خمسه خمسه كه شتابان هوا را ميشكافت، در منطقه پيچيد، من به سرعت خوابيدم او هم خوابيد، دو سه نفر هم جلوتر از او ميرفتند، گلوله وسط ما افتاد ولي به او نزديكتر بود، لحظهاي صبر كرديم و برخاستيم راه افتاديم ؛ در راه ديدم كه او دارد ميغلطد، با خود فكر كردم كه حتماً ميخواهد به جاي سينهخيز با غلطيدن خود را از رگبار دشمن نجات دهد، ولي دوباره با خود گفتم مگر چقدر ميتواند بغلطد و بلند نشود، به او كه رسيدم صورتش خونآلود و از بدنش خون ميآمد ؛ در خون خود غلط ميخورد. او هم ميگفت برادر كمك كن. در اين حال از خدا ميخواستم كه بتوانم به او كمك كنم ولي امكان نداشت. افرادي كه مجروح شده بودند و توان حركت نداشتند، مجبور بودند همانجا بمانند. آنها علاوه بر تقاضاي كمك به طور لفظي، با نگاهشان هم خواستار كمك بودند. وقتي ما را ميديدند كه داريم به آنها ميرسيم اميدوار ميشدند، اما وقتي بدون امكان انجام كمكي از آنها رد ميشديم، نگاه نوميدانهشان ما را همراهي ميكرد، خيلي از برادران مجروح ميتوانستند زنده بمانند، چون مثلاً تير به پايشان خورده بود و مردني نبودند. ما همچنان جلو ميرفتيم، بچهها همه از من جلوتر بودند و من هم مرتب داد ميزدم كه بلكه يكي از آنها بايستد تا با هم برويم. من به علت اينكه تير خورده بودم و شانهام به شدت درد ميكرد نميتوانستم تند راه بروم از همه عقبتر بودم، شايد فاصله نزديكترين افراد به من متجاوز از صد متر بود. من از وقتي كه در محاصره افتادم و تير خوردم، لبانم خشك شده و احساس ميكردم كه مثل آتش داغ شدهام، بدنم خيس عرق شده بود، خيلي سعي ميكردم كه آب دهانم را فرو بدهم، ولي آب وجود نداشت، انگار يك هفته بود كه آب نخورده بودم، در قمقمه هم آبي نبود. در حالي بودم كه احساس ميكردم اسلحه و قانوسفه متجاوز از 50 كيلو بر من فشار وارد ميآورد ؛ چند بار تصميم گرفتم اسلحه را بيندازم كه راحت راه بروم، ولي با خودم ميگفتم مال بيتالمال است و مديون ميشوم. هوا رو به تاريكي (اذان مغرب)بود، نه آبادي ديده ميشد و نه درختي. بچهها هم در همه جلوتر از من رفته بودند. با خود فكر كردم كه ممكن است شب در بيابان گرگي، سگي يا حيواني درنده به من حمله كند و يا اينكه در تاريكي شب، طرف جبهه عراق بروم، لااقل خشابهايم باشد و بتوانم مقداري مقاومت كنم. خلاصه دوباره راه افتادم. تا الان حدود 150 متر آمده بودم. از آن جايي كه در پشت جاده موضع گرفته بوديم و برخاستيم راه افتاديم بايد حدود 400 متر ميرفتيم تا به خاكريز و سنگرهايي ميرسيديم. ما اگر ميتوانستيم به اين سنگرها برسيم لااقل از رگبار مسلسلهاي دشمن در امان بوديم. هر چه به سنگرها نزديكتر ميشدم بيشتر اميدوار ميشدم و از خدا ميخواستم كه اين آخرين لحظات تير نخورم. بالاخره به سنگرها رسيدم و از خاكريز بالا رفتم سپس آن طرف خاكريز قرار گرفتم. هنوز باورم نميشد كه چطور من جان سالم به در بردم. بچهها 100 متري از من جلوتر بودند و هوا هم رو به تاريكي ميرفت، ميترسيدم كه در تاريكي بچهها را گم كنم خيلي داد زدم بالاخره يكي از بچهها به نام مسعود انصاري ايستاد و من به او رسيدم. چفيهاي داشت به دستم پيچيد و با هم رفتيم. از علي حاتمي سراغ گرفتم، گفت : علي از ما جدا شد و با محمد فاضل و چند نفر ديگر از طرف ديگر رفتند و گفتند از اين طرف كه ما ميرويم به نيروهاي ارتش ميرسيم. ولي من در اصفهان بودم كه خبر پيدا كردم علي شهيد شده است. بعداً دوباره كه به سوسنگرد برگشتم و از مسعود سراغ علي حاتمي را گرفتم، گفت : علي همان موقع تير خورد، هنوز به سنگرها نرسيده بوديم كه يك تير به سرش خورد و افتاد همچنين محمد فاضل كه تير به شكمش خورد. در هر صورت، آن شب حدود يك ساعت راه رفتيم تا به كرخهكور رسيديم. ارتش پس از عقبنشيني، آنجا مستقر شده بود. هرچه سراغ گرفتيم نه يك آمبولانسي وجود داشت نه يك خودرو و نه يك جيپ كه زخميها را ببرند. هرچه بيشتر جلو رفتيم هيچ خودروئي وجود نداشت. از روي پلي كه عراقيها روي كرخهكور زده بودند گذشتيم، كنار آن پل، جادهاي بود كه يكي گفت جاده جلاليه است، ولي از هر كس ديگر كه ميپرسيديم ميگفت نميدانم. بالاخره مسعود به من گفت : « نميشود كه تو تا صبح اينجا بماني و خون از بدنت برود، اگر ميتواني راه بيايي بيا تا برويم بالاخره به يك جايي ميرسيم. » راه افتاديم. حدود يك ساعت رفتيم، طرف چپ ما جبهههاي عراق بود كه همهاش روشن بود، هنوز منور خاموش نشده، منور ديگري ميانداختند. از اين جهت خيالمان راحت بود كه به طرف جبهههاي عراق نميرويم ولي ميترسيديم كه به گروه كمين عراق در اين بيابان برخورد كنيم، زيرا آنها دوربين مادون قرمز داشتند. در همين حين، صدايي شنيدم، چند نفر فارسي حرف ميزدند. آنها هم گروه ديگري بودند كه به فرماندهي كريم، پيش رفته و محاصره شده بودند، تا اينكه بعد از دادن چندين شهيد توانسته بودند فرار كنند و دو نفر زخمي را ـ كه ميتوانستند راه بروند ـ نيز با خودشان بياورند. يكي از آنها از بچههاي اصفهان بود. شب آنها را نزديك كرخهكور ديديم، چند نفر از بچههاي اصفهان هم با آن گروه بودند، همديگر را از صدا شناختيم و ما نزد آنها رفتيم. ميگفتند كه به وسيله بيسيم تماس گرفتهايم و گويا توپخانه همدان اين نزديكيها مستقر است. حدود ده دقيقه ديگر راه رفتيم، گويا بچهها منطقه را ميشناختند، از طرف راست جاده وارد دشت حاكي شديم، پس از طي مسافتي حدود 100 متر به محل استقرار توپخانه همدان رسيديم، ساعت حدود 8 شب بود … (سند شماره 083097 مركز مطالعات و تحقيقات جنگ سپاه : محـــمدرضا بــــــاستي شـــــرح عمليات هويزه (16/10/1359 ). ضميمه خبر شماره 763 سيدحسين علمالهدي فرزند مرحوم آيتالله حاج سيد مرتضي علمالهدي، در سال 1337 متولد شد و به تأثير از محيط خانواده، تربيت ديني او با مبارزات سياسي توأم گشت. حسين در سن چهارده سالگي، كابارة سيرك مصري را كه در اهواز برنامه اجرا ميكرد، بمبگذاري و تخريب كرد و چندي بعد با سازمان دادن يك گروه 200 نفري، در روز عاشورا در خيابانهاي اهواز با شعار « انّ الحياه عقيده و جهاد » به راهپيمايي و عزاداري پرداختند كه با دخالت مأمورين شهرباني اين مراسم به زد و خورد كشيده شد و در جريان آن، حسين دستگير شد و چهار ماه با تحمل شكنجههاي مختلف، در زندان بسر برد. حسين پس از آزادي از زندان، عليرغم كمي سن، همچنان به فعاليتها و مبارزات خود ادامه داد و در سال 1355 در حالي كه فقط 18 سال داشت، با عدهاي از جوانان مؤمن، گروه "موحدين" را بنيانگذاري كردند. مهندسي بهزاد نبوي در اينباره ميگويد : « اولين بار من و برادر حسين در يك كلاس ايدئولوژي (قبل از انقلاب)شركت داشتيم. من ابتدا ايشان را نميشناختم اما هنگام صحبت در مسايل اسلامي تعجب ميكردم كه ايشان با ظاهر ساده و كوچك چقدر از نظر معلومات در سطح عالي هستند. وقتي از كلاس بيرون آمدم چون خيلي مجذوب ايشان شده بودم از برادران سؤال كردم كه اين طلبه كيست ؟ گفتند او حسين از بنيانگذاران "موحدين" است. » حسين در سال 56 در رشتة تاريخ دانشگاه مشهد قبول شد و در مدت حدود يكسالة اقامت در اين شهر از فضاي معنوي آن بهرة وافر برد و در مباحث اسلامي و مذهبي آيتالله خامنهاي و شهيد هاشمينژاد شركت كرد. متعاقب اوجگيري مبارزات مردم در سال 57 و اخراج حضرت امام خميني از عراق توسط رژيم اين كشور، نامبرده به همراه برادران ديگري از گروه موحدين، ساختمان كنسولگري عراق در خرمشهر را به آتش كشيدند. حسين سپس به انتقام جسارت رژيم شاه به مسجد كرمان در مهرماه 57، بمبي در شهرباني كرمان كار گذاشت كه انفجار آن بازتاب وسيعي در ميان مردم پيدا كرد. پس از اين اقدام، وي به همراه يكي از دوستان خود بمبگذاري منزل فرمانده نظامي اهواز را طرحريزي كرد كه در حين اجراي طرح دستگير شد. پس از دستگيري با وجود شكنجههاي فراواني كه بر وي اعمال شد، از افشاي هرگونه اطلاعات و معرفي همرزم خويش امتناع كرد و در پي آن به جرم اقدام مسلحانه، در دادگاه نظامي به اعدام محكوم شد ولي با توجه به اوجگيري انقلاب و متزلزل شدن پايههاي رژيم پهلوي، بعد از مدتي آزاد شد. حسين در آستانة پيروزي انقلاب نيز در دو اقدام اساسي مشاركت كرد ؛ يكي، ترور و به هلاكت رساندن « پل گريم » مستشار امريكايي شركت نفت كه با سازماندهي عناصر شاهدوست، درصدد تضعيف و شكستن اعتصاب كاركنان صنعت بود و ديگر ترور"دانش" نمايندة مجلس شوراي ملي رژيم سابق، كه منجر به جراحت وي شد. در جريان بازگشت امام به ايران، حسين از معدود افرادي بود كه در كميتة استقبال، حفاظت مسلحانه از امام را به عهده داشتند. پس از پيروزي انقلاب، حسين ديگر سرازپا نميشناخت، هرجا خلايي بود، هر جاي كاري بود، او حاضر ميشد، فعاليت ميكرد … از جمله اقدامات او، افشاي تيمسار مدني و علني ساختن رابطة او با سفارت امريكا، با همكاري دانشجويان پيرو خط امام بود. حسين با شروع جنگ تحميلي، در تجهيز و سازماندهي نيروها در اهواز، براي مقابله با دشمن، نقش فعالي داشت و همزمان به ارائة برنامة "جنگهاي پيامبر" در راديو اهواز ميپرداخت. كلام آتشين و زبياي حسين باعث شده بود كه هنگام پخش اين برنامه از راديو، صداي ملكوتي او از تمام بلندگوهاي مساجد و نيز در جبههها شنيده شود. او در پشت صحنه به تقويت جبههها مشغول بود ولي همواره در انديشة خط مقدّم و فضاي معنوي و ايثارگري و تنهايي شبهاي تاريك آن بود. در يكي از يادداشتهاي حسين ميخوانيم : « امشب پاس دارم، ساعت 1 تا 3، چه شب با شكوهي ! چه با شكوه است ! من به ياد انس عليبنابيطالب(ع)با تاريكي شب و تنهايي او ميافتم. او با اين آسمان پرستاره سخن ميگفت ؛ سر در چاه نخلستان ميكرد و ميگريست. راستي فاصلهاش با من زياد نيست، از دشت آزادگان تا كوفه و كربلا … خدايا اين سرزمين پاك در دست ناپاكان است، در همين 40 كيلومتري من، در همين تاريكي شب علي برميخاست و به نخلستان ميرفت، فاطمه وضو ميگرفت، پيامبر به مسجد ميرفت … در اين دل شب پيامبر شبيخون ميزد، غزوه بنياسد، غزوه خيبر … در اين دل شب ياد عزيزانم، رضا، اصغر و منصور كه در شبهاي رمضان با هم دعا ميخوانديم … به ياد مرداني چون « خميني » كه در اين دل شب در حال عبادتند. » حسين علمالهدي سرانجام به عنوان فرماندة يكي از گردانهاي عمل كننده در عمليات هويزه شركت كرد و به شهادت رسيد. آيتالله خامنهاي در ترسيم آخرين ساعات قبل از شهادت وي ميگويد : « روز شهادت حسين، يعني روز 28 صفر، من كنار كرخهنور ايستاده بودم كه نماز بخوانم، يكباره مشاهده كردم حسين علمالهدي و عدهاي ديگر از برادران، از جمله حسن قدوسي (فرزند آيتالله قدوسي)خيلي گرم و صميمي و پرشور با من برخورد كردند و من هم از ديدارشان بسيار خوشحال شدم و پس از مقداري صحبت گفتم خوب، ارتش ما رسيده است به اينجا، شما ميتوانيد برگرديد، اما حسين گفت : نه، آقاي خامنهاي ما ميخواهيم برويم به پيش. البته آنها در حقيقت به پيش رفتند و به لقاءالله پيوستند. » يكي از دوستان حسين نيز دربارة او ميگويد : « پنج شنبه بود، در قبرستان بوديم. مثل هميشه ديدمش كه بر تكتك مزار بچهها فاتحه ميخواند و ميگريست. دنبالش رفتم، بر قبر اصغر گندمكار غريبانه نشست و صدا در گلويش شكست. جلو رفتم و شنيدم كه ميگويد : اصغر برايم دعا كن به مهماني خدا بروم. » (برگرفته از كتاب"حماسهسازان، يادوارة حاجيه خانم علمالهدي و شهيد سيدحسين علمالهدي"، معاونت تبليغات و انتشارات سپاه پاسداران، 1370 و مجلة پيام انقلاب، شماره 23، 27/11/1359) قسمتي از سخنراني شهيد حسين علمالهدي براي تعدادي از رزمندگان اسلام، بازگو كنندة ابعادي ديگر از شخصيت وي ميباشد كه ذيلاً ذكر ميشود : « هم اكنون ما در شرايطي قرار گرفتهايم كه پيامبر اكرم (ص)و ياران گرامي ايشان ده سال در اين شرايط زندگي ميكردند. تازگي و عدم آمادگي ما در اين شرايط جنگ، ما را بر آن واميدارد كه با تاريخمان پيوند عميقتري برقرار نمائيم و ببينيم كه پيامبر (ص)و ياران گرامي ايشان پس از هجرت چگونه در ميدانهاي جهاد و مبارزه در راه خدا به مقابله و مقاتله با دشمنان خدا و اسلام ميپرداختند. امروز پردة زمان و حجاب زمان دريده ميشود و با تاريخ پرعظمت صدر اسلام پيوند عميق و ناگسستني برقرار ميگردد. امروز خداوند متعال در اين شرايط جنگ اين فرصت را به ما داده است كه خود را به دردهاي بلال حبشي، به رنجهاي ابوذر غفاري، به سلحشوري ابودجانه انصاري، به استقامت مصعب بن عمير و شهادت و ايثار و گذشت و فداكاري ديگر ياران گرامي و باوفاي آن حضرت نزديك نمائيم. امروز حماسههاي حضرت حمزه سيدالشهداء (ع)بارها تكرار ميشود. بايستي كه آن چهرههاي درخشان و آن صحنههاي زيبا و پر عظمت معنوي و روحي را امروزه ما به صحنههاي زمان بياوريم و در اين آزمايشات الهي و در اين سختيها و مشكلات و رنجها و تعبها و مبارزات بتوانيم انشاءالله به واژههاي صبر، جهاد، قتال در زندگي و در راه خدا تحقق عيني دهيم و بدانيم كه شرط ورود به بهشت و رسيدن به وعدة حق او اين است كه ما مشخص كنيم چقدر در راه او جهاد ميكنيم و چقدر در جهاد و پيكار در راه او صبر و استقامت مينمائيم. » « الهي چه زيباست ايام دوستان تو با تو و چه نيكوست معاملت ايشان در آرزوي ديدار تو » (واحد تبليغات و انتشارات سپاهپاسداران، « حماسه هويزه »، 1366، ص 18)
پاورقیها
منابع و مآخذ روزشمار 1359/10/16
- ↑ سند شماره 002530 مركز مطالعات و تحقيقات جنگ : « بولتن خبري 24 ساعته » واحد اطلاعات سپاه خوزستان ، شماره 93 ، 16/10/1359 و سند شماره 032659 مركز مطالعات و تحقيقات جنگ : دفتر سياسي و انتظامي استانداري خوزستان ، 16/10/1359 .
- ↑ سند شماره 002593 مركز مطالعات و تحقيقات جنگ : گزارش برادر غلامحسين جوان ( بسيجي دزفولي ) ، 20/10/1359 .
- ↑ سند شماره 331/پ . ن . مركز مطالعات و تحقيقات جنگ : گزارش برادر عبيات از عمليات هويزه ، 21/10/1360 .
- ↑ . سند شماره 002518 مركز مطالعات و تحقيقات جنگ : واحد اطلاعات عمليات سپاه خوزستان ، 18/10/1359 ، ص3 .
- ↑ سند شماره 002510 مركز مطالعات و تحقيقات جنگ : گزارش برادر كريم كريمپور ، فرمانده عمليات سپاه سوسنگرد ، ص1 .
- ↑ پيشين ، ص ص 2. 1 .
- ↑ سند شماره 329/پ . ن . مركز مطالعات و تحقيقات جنگ : گزارش محمد خليل غرض دُرّي ( پاسدار شيرازي ) ، 21/10/1359 ، ص7 .
- ↑ ماخذ شماره 4 .
- ↑ پيشين .
- ↑ پيشين .
- ↑ سند شماره 002529 مركز مطالعات و تحقيقات جنگ : گزارش برادر مسعود انصاري به سپاه خوزستان ، 16/10/1359 ، صص 6.2 .
- ↑ ماخذ شماره 3 ، صص 6.2 .
- ↑ ماخذ شماره 4 .
- ↑ روزنامه انقلاب اسلامي ، 13/11/1359 ، مصاحبه با تيمسار فلاحي .
- ↑ ماخذ شماره 4 ، ص 4 .
- ↑ Edgar Ballance , The Gulf War , ( Great Britain , Brassag’s Defence ) , 5 Jan 1981 . 17. روزنامه جمهوري اسلامي ، 17/10/1359 .
- ↑ Edgar Ballance , The Gulf War , ( Great Britain , Brassag’s Defence ) , 5 Jan 1981 . 17. روزنامه جمهوري اسلامي ، 17/10/1359 .
- ↑ سند شماره 024699 مركز مطالعات و تحقيقات جنگ : دفتر سياسي و انتظامي استانداري خوزستان ، 16/10/1359 .
- ↑ سند شماره 047603 مركز مطالعات و تحقيقات جنگ : ستاد مشترك ارتش ، لشكر 28 كردستان ، 18/10/1359 .
- ↑ روزنامه جمهوري اسلامي ، 18/10/1359 ، خبرگزاري پارس .
- ↑ ماخذ شماره 18 .
- ↑ خبرگزاري پارس ، « گزارشهاي ويژه » ، نشريه 294 ، 17/10/1359 .
- ↑ وزارت ارشاد اسلامي ، صحيفه نور ، مجموعه رهنمودهاي امام خميني ( ره ) ، جلد 13 ، ( تهران : مركز مدارك فرهنگي انقلاب اسلامي ، بهمن 1362 ) ، ص ص 263. 254 .
- ↑ ماخذ شماره 22 ، مشهد ، 16/10/1359 .
- ↑ روزنامه جمهوري اسلامي ، 16/10/1359 .
- ↑ ماخذ شماره 22 ، راديو صوت الجماهير
- ↑ روزنامه جمهوري اسلامي ، 18/10/1359 ، خبرگزاري فرانسه .
- ↑ ماخذ شماره 22 ، راديو صوت الجماهير ( بغداد ) ، 16/10/1359 .
- ↑ ماخذ شماره 22 ، اردن ، روزنامه الاخبار ، 16/10/1359 .
- ↑ ماخذ شماره 25 .
- ↑ ماخذ شماره 22 .
- ↑ روزنامه ميزان ، 17/10/1359 ، خبرگزاري پارس ، خبرگزاري تاس از واشنگتن .
- ↑ روزنامه ميزان ، 16/10/1359 ، يونايتدپرس .
- ↑ ماخذ شماره 22 ، خبرگزاري تاس ، خبرگزاري فرانسه از مسكو .
- ↑ روزنامه ميزان ، 16/10/1359 ، كويت .
- ↑ خبرگزاريپارس ، « گزارشهاي ويژه » ، نشريه 292 ، 15/10/1359 ، راديو صداي آمريكا ، 14/10/1359 ، مجله فارين افرز چاپ واشنگتن .
- ↑ ماخذ شماره 22 ، راديو امريكا ، مجله فارين افرز ، چاپ واشنگتن .
- ↑ ماخذ شماره 22 ، راديو لندن ، 16/10/1359 .
- ↑ اداره كل مطبوعات خارجي وزارت ارشاد ، « بررسي روزانه مطبوعات جهان » ، 9/11/1359 ، مجله لوموند چاپ فرانسه .
- ↑ ماخذ شماره 22 ، مجلة الاسبوع چاپ بيروت به نقل از منابع تركيه .
- ↑ نشريه « مجاهد » ارگان سازمان مجاهدين خلق ، شماره 104 ، 16/10/1359 .